بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یادداشت‌های زیرزمین و شب‌های روشن | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یادداشت‌های زیرزمین و شب‌های روشن

بریده‌هایی از کتاب یادداشت‌های زیرزمین و شب‌های روشن

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۳۷ رأی
۳٫۶
(۳۷)
حالا هم زندگی‌ام را در این بیغولهٔ کوچک و تاریک می‌گذرانم و با حالتی رقت‌بار می‌کوشم خودم را تسلا دهم، اما فایده‌ای ندارد، چون به خودم می‌گویم آدمی هوشمند هرگز نمی‌تواند موجودی خوار و خفیف شود و این کار فقط از دست آدمی بی‌شعور ساخته است
Morteza Rahmani
گهگاه این فکر عذاب‌آور که در آینده، ده سال یا چهل سال دیگر با انزجار این دقیقه‌های تحقیرکننده، زشت و مسخره را که دردناک‌ترین لحظه‌های عمرم بودند به یاد خواهم آورد، سخت ناراحتم می‌کرد.
خاک
«زیبایی و تعالی» را در هر چیزی حتا در پلیدترین و فاسدترین‌شان می‌یابم، بعد هم مانند آب فراوانی که از اسفنجی می‌چکد، اشک خواهم ریخت.
کاربر ۸۷۲۳۴۵۰
هرگز نمی‌توانی خودت را عوض کنی، زیرا اگر هم فرصت و ایمان لازم را داشته باشی، ذاتآ نمی‌توانی آدم دیگری بشوی؛ حتا اگر هم تصمیم می‌گرفتی کس دیگری بشوی، چنین کاری از دستت برنمی‌آمد: درواقع می‌خواهی چه کس دیگری باشی؟ شاید جز آن‌چه هستی کس دیگری وجود نداشته باشد.
Raymond
به شما اطمینان می‌دهم آقایان که ذهنی بسیار روشن‌بین داشتن یک نوع بیماری است، بیماری‌ای کاملا واقعی.
Raymond
درواقع همیشه درمی‌یافتم خصلت‌های متضادی در من وجود دارند که مدام با هم به‌شدت درستیزند. می‌توانم بگویم احساس می‌کردم دائمآ در من می‌لولند. می‌دانستم همواره در من حضور دارند و می‌کوشند بیرون از من خود را نشان بدهند، اما من چنین اجازه‌ای را به آن‌ها نمی‌دادم و نمی‌گذاشتم از زندان درونم فرار کنند.
Raymond
من زنده بوده‌ام بی‌آن‌که زندگی کنم
Andrey
آیا آدم واقعآ می‌تواند دست‌کم با خودش روراست باشد و حقیقت را آن‌گونه که هست تمام و کمال به خودش اعتراف کند؟
Azade_sh
هرقدر ذهنم نسبت به کارهای خوب و همهٔ چیزهای «زیبا و متعالی» آگاهی بیش‌تری می‌یافت، ژرف‌تر در لجن فرو می‌رفتم و بیش‌تر احساس می‌کردم قادرم برای همیشه در آن فرو روم.
Andrey
هرگز هم موفق نشدم آدم واقعآ بدجنسی باشم. درواقع همیشه درمی‌یافتم خصلت‌های متضادی در من وجود دارند که مدام با هم به‌شدت درستیزند. می‌توانم بگویم احساس می‌کردم دائمآ در من می‌لولند. می‌دانستم همواره در من حضور دارند و می‌کوشند بیرون از من خود را نشان بدهند، اما من چنین اجازه‌ای را به آن‌ها نمی‌دادم و نمی‌گذاشتم از زندان درونم فرار کنند. اما این خصلت‌ها تا سرحد شرمنده شدن و تشنج آزارم می‌دادند. آه که چه‌قدر از دست‌شان خسته بودم، تا چه حد جانم به لبم رسیده بود.
Andrey
در گذشته بشر فکر می‌کرد حق دارد خون همنوعش را بریزد و با وجدانی آسوده و آرام هر کسی را که دلش می‌خواهد از بین ببرد. امروز اگرچه خونریزی را عملی زشت و جنایتکارانه می‌دانیم، باز هم و بیش‌تر از گذشته این کار را انجام می‌دهیم.
ولی الله
تعداد قایق‌ها چنان زیاد است که رود با بدجنسی آن‌ها را مانند مگس‌هایی که در تار عنکبوت گرفتار آمده باشند به‌هم پیوند داده است
Morteza Rahmani
تحقیری دایمی وقتی فکر می‌کردم مگس کثیفی هستم میان این همه شکوه و تجمل و اگرچه از نظر هوشمندی و نجابت از همهٔ این آدم‌ها برتر بودم، اما به‌طوردایم تحقیر می‌شدم، مورد توهین قرار می‌گرفتم و همیشه هم ناچار بودم در برابرشان تسلیم شوم.
Morteza Rahmani
می‌کوشیدم با احساس‌های بیرونی آتشی را که مدام در درونم شعله‌ور بود، خاموش کنم. تنها واکنش‌های بیرونی که داشتم و به کمکم می‌آمد، مطالعه بود.
Morteza Rahmani
خب، حالا توجه کنید، اگر من به جای کاخی از کریستال مرغدانی‌ای داشته باشم و اگر باران ببارد، برای این‌که خیس نشوم به آن پناه ببرم و سپاسگزار باشم که مرا در خود پناه داده، به‌طبع مرغدانی‌ام را یک کاخ فرض نخواهم کرد. به من می‌خندید و می‌گویید در چنین وضعیتی کاخ و مرغدانی هر دو دارای یک ارزش هستند و یک کار را انجام می‌دهند. در جواب‌تان می‌گویم درست است، اما در صورتی که آدم فقط برای خیس نشدن زنده باشد. اما اگر به این فکر بیفتم که من فقط به این خاطر که خیس نشوم زنده نیستم و اگر قرار باشد زندگی کنم، همان بهتر که در یک کاخ به سر ببرم، چی؟ این خواست و ارادهٔ من است. شما قادر نخواهید بود این خواست را از من بگیرید، مگر این‌که آن را تغییر دهید. خیلی خب، تغییر بدهید، هدف دیگری به من عرضه کنید، آرزوی دلخواه دیگری را به من ارایه دهید! اما در انتظار این اقدام حاضر نیستم یک مرغدانی را کاخی از کریستال بینگارم.
Morteza Rahmani
رنج بردن! این تنها دلیل خودآگاهی است. من در آغاز گفته‌هایم یادآور شدم که به‌نظر من آگاهی یکی از بزرگ‌ترین علت‌های ناراحتی انسان‌هاست، اما این را هم می‌دانم که بشر به آن علاقه‌مند است و حاضر نیست آن را با خشنودی، از هر نوعی که می‌خواهد باشد عوض کند.
Morteza Rahmani
وجدانی آگاه و هشیار به‌طور مثال به ما می‌گوید: بله، حق با توست، تو آدم رذلی هستی، اما این واقعیت که می‌توانم به رذل بودنم آگاه باشم، به هیچ‌وجه تسکینم نمی‌دهد.
Morteza Rahmani
یک‌بار، دو بار، شاید هم بیش‌تر کوشیدم عاشق شوم. حتا از این بابت رنج هم بردم، مطمئن باشید، آقایان. آدم در عمق وجودش رنج بردن را قبول ندارد، حتا کم و بیش به آن می‌خندد، با این همه، به شکلی کاملا واقعی رنج می‌برد؛ حسود می‌شود، اختیارش را از دست می‌دهد... علت همهٔ این‌ها هم آقایان، ملال است؛ بی‌حرکتی آدم را از پا درمی‌آورد. ثمرهٔ شروع و طبیعی آگاهی، درواقع سکون و عدم فعالیت است: آدم آگاهانه، دست به سینه، بی‌کار و بی‌عار می‌ماند. در این‌باره پیش از این صحبت کرده‌ام. دوباره با پافشاری هرچه تمام‌تر تکرار می‌کنم: همهٔ آدم‌های ساده‌دل و صمیمی، همهٔ آدم‌های فعال، دقیقآ به این دلیل در جنب و جوشند که حقیر و کوته‌فکرند.
فی. ا
به شما اطمینان می‌دهم آقایان که ذهنی بسیار روشن‌بین داشتن یک نوع بیماری است، بیماری‌ای کاملا واقعی. دارا بودن ذهنی معمولی برای زندگی روزمره‌مان کاملا کافی است.
خاک
حال حاضر چهل سال از عمرم می‌گذرد. باری، چهل سال یک عمر است، پیری واقعی است. بیش از این زنده ماندن کار درستی نیست، غیراخلاقی است، زشت است. چه کسی پس از چهل سال سن زنده می‌ماند؟ روراست و شرافتمندانه جوابم را بدهید. خودم پاسخ این سوآل را می‌دهم: احمق‌ها و اراذل پس از چهل سالگی باز هم به زندگی ادامه می‌دهند.
خاک

حجم

۲۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۲۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۵۰%
تومان