بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب یادداشت‌های زیرزمین و شب‌های روشن | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب یادداشت‌های زیرزمین و شب‌های روشن

بریده‌هایی از کتاب یادداشت‌های زیرزمین و شب‌های روشن

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۶از ۳۷ رأی
۳٫۶
(۳۷)
آن‌قدر از خود راضی و مغرورم که انگار پوست بدنم را کنده‌اند و با کوچک‌ترین نسیمی به خود می‌لرزم.
خاک
حالا این‌طور به‌نظرم می‌آید به‌علت خودپسندی خارج از اندازه‌ام و توقع زیادی از خودم، بیش‌تر وقت‌ها با گونه‌ای نارضایتی خشم‌آلود که گاه تا سرحد تنفر می‌رسید، دربارهٔ خودم قضاوت می‌کردم. به این ترتیب بود که یقین کرده بودم دیگران به دیدهٔ تحقیر به من می‌نگرند.
خاک
ثمرهٔ شروع و طبیعی آگاهی، درواقع سکون و عدم فعالیت است: آدم آگاهانه، دست به سینه، بی‌کار و بی‌عار می‌ماند. در این‌باره پیش از این صحبت کرده‌ام. دوباره با پافشاری هرچه تمام‌تر تکرار می‌کنم: همهٔ آدم‌های ساده‌دل و صمیمی، همهٔ آدم‌های فعال، دقیقآ به این دلیل در جنب و جوشند که حقیر و کوته‌فکرند.
خاک
اگر آگاه‌شان کنند، اگر چشمان‌شان را به روی منافع‌شان بگشایند، منافع طبیعی‌شان، بی‌درنگ دست از اعمال زشت‌شان برمی‌دارند و در یک چشم به‌هم زدن می‌شوند افرادی خوش‌قلب و شرافتمند، زیرا وقتی این کار به وسیلهٔ دانش صورت بگیرد و آدم‌ها به منافع حقیقی‌شان پی ببرند، در انجام کارهای نیک، متوجه مزیت‌هاشان خواهند شد. از آن‌جا که مسلم است هیچ‌کس نمی‌تواند آگاهانه برخلاف منافع خودش اقدام کند، می‌توان گفت فرد به‌طور حتم دست به کارهای خوب خواهد زد. آه! طفلکی! چه بچهٔ صاف و ساده و پاکدلی! اما هیچ پیش آمده که انسان طی هزاران سال به جز در راستای منافع خودش اقدام کند؟ حالا با این میلیون‌ها واقعیتی که ثابت می‌کنند آدم‌ها، ضمن آگاه بودن از منافع خویش، آن را در درجهٔ دوم اهمیت قرار می‌دهند و قدم در راه‌هایی پرخطر و پرحادثه می‌گذارند، چه باید بکنیم؟ البته در این کار اجباری ندارند؛ ولی این‌گونه به‌نظر می‌رسد که می‌خواهند از راهی که پیش پای‌شان گذاشته می‌شود بپرهیزند تا آزادانه و از روی هوا و هوس راه دیگری را که بیهوده و پر از دشواری است و تشخیص دادنش هم مشکل، انتخاب کنند. ظاهرآ این آزادی عمل در نظرشان جذابیت بیش‌تری از منافع شخصی‌شان دارد... منافع؟ چه‌گونه چیزی است؟ می‌توانید به‌طور دقیق برایم مشخص کنید
98409840
اول از همه من قادر به دوست داشتن کسی نیستم، چون، باز هم تکرار می‌کنم که دوست داشتن برای من مفهومش بدرفتاری و تسلط روحی داشتن نسبت به‌طرف است. هرگز هم نتوانسته‌ام عشق را به‌صورت دیگری برای خودم مجسم کنم. امروز به این نتیجه رسیده‌ام و گاهی به خودم می‌گویم اگر کسی می‌خواهد من دوستش داشته باشم، مفهومش این است که با کمال میل این حق را به من داده که با او بدرفتاری کنم و عذابش بدهم. در رؤیاهایم در این گوشهٔ زیرزمین، هرگز نتوانسته‌ام عشق را جز به‌صورت مبارزه‌ای دایمی به شکل دیگری در نظر مجسم کنم.
کاربر ۸۷۲۳۴۵۰
آن‌قدر از خود راضی و مغرورم که انگار پوست بدنم را کنده‌اند و با کوچک‌ترین نسیمی به خود می‌لرزم.
کاربر ۸۷۲۳۴۵۰
آسمان ستاره‌باران و چنان درخشان است که موقعی که آدم سرش را به‌سوی آن بلند می‌کند، باید به‌رغم میل خودش بپرسد: یعنی امکان دارد زیر چنین آسمانی آدم‌هایی خشمگین و هوسباز هم زندگی کنند؟
khazar
همه چیز را درک کردن، آگاهی یافتن از همهٔ ناممکن‌ها، شناخت پیدا کردن با همهٔ دیوارهای سنگی، ولی در برابر هیچ‌یک از این ناممکن‌ها و دیوارها که متنفرت می‌کنند، خود را خوار و خفیف نکردن چه‌کار دشواری است.
بهناز
اما هیچ پیش آمده که انسان طی هزاران سال به جز در راستای منافع خودش اقدام کند؟
evan
هرگز هم دنبال دوا و درمان نرفته‌ام، اگرچه برای پزشکان و دانش پزشکی احترام قایلم. از این‌ها گذشته بی‌نهایت خرافاتی‌ام، چون همان‌طور که گفتم هرچند به دانش پزشکی احترام می‌گذارم، به‌علت این خرافه‌پرستی به پزشکان مراجعه نمی‌کنم. (به اندازهٔ کافی معلومات دارم، بنابراین می‌توانم خرافاتی نباشم، ولی هستم). نه، اگر درصدد معالجهٔ خودم برنمی‌آیم، صرفآ به این دلیل است که آدم شرور و بدجنسی هستم.
کاربر ۴۲۰۴۸۷۳
خوب نگاه کنید! امروز حتا نمی‌دانیم زندگی کجا لانه دارد، ماهیتش چیست، فقط می‌دانیم اسمش زندگی است. اگر آن را در ا ختیار ما رها کنند، اگر کتاب‌هامان را از ما بگیرند، بی‌درنگ قاطی می‌کنیم. به‌هم می‌ریزیم، دیگر نمی‌دانیم کجا برویم، چه‌گونه خودمان را اداره کنیم، چه چیزی را باید دوست داشته باشیم، از چه چیزی متنفر باشیم، به چی احترام بگذاریم و چه چیزی را تحقیر کنیم. حتا برای‌مان دشوار است انسان باشیم، انسانی دارای جسمی ساخته شده از گوشت و پوست و استخوان، از آن شرم داریم، آن را گونه‌ای حقارت می‌شماریم و آرزو می‌کنیم موجوداتی اثیری شویم، جهان شمول. ما مرده به دنیا آمده‌ایم. مدت زیادی است که دیگر از پدرانی زنده، پا به جهان نمی‌گذاریم، موضوعی که سخت مورد خوشایندمان است؛ از آن لذت می‌بریم. به زودی وسیله‌ای خواهیم یافت که به‌طور مستقیم فقط از فکر زاده شویم
نسیمِ شمال
همهٔ آدم‌های ساده‌دل و صمیمی، همهٔ آدم‌های فعال، دقیقآ به این دلیل در جنب و جوشند که حقیر و کوته‌فکرند. چه‌گونه این را توضیح بدهم؟ پس گوش کنید: به‌علت کوته‌فکری دنبال چیزهایی غیرضروری که آسان به‌دست می‌آیند و نیز دلایل پیش‌پا افتادهٔ اولیه می‌روند و خیلی سریع‌تر و آسان‌تر از دیگران، گمان می‌کنند دلایل اصلی فعالیت‌شان را یافته‌اند، بنابراین آرام می‌گیرند. باری، اصل قضیه در همین است. برای دست زدن به انجام کاری، درواقع، ابتدا باید به آرامش کامل رسید و هیچ شکی هم به خود راه نداد. اما چه‌گونه می‌توانم به این آرامش روحی دست یابم؟ کجا می‌توانم پایه‌های اصلی را برای بنیاد نهادن و بنا کردن پیدا کنم؟ پایهٔ خودم کجاست؟ کجا باید دنبالش بگردم؟
Bored Bear
درواقع همیشه درمی‌یافتم خصلت‌های متضادی در من وجود دارند که مدام با هم به‌شدت درستیزند.
Raymond
شاید جز آن‌چه هستی کس دیگری وجود نداشته باشد.
SKUY
تمرین می‌کنم اندیشیدن را یاد بگیرم، به‌عبارت دیگر، هر علتی بی‌درنگ علت دیگری را، ژرف‌تر و اساسی‌تر به دنبال خود می‌آورد و این کار تا بی‌نهایت ادامه می‌یابد.
علی افشاری
کارگرها کارشان که تمام می‌شود و دستمزدشان را دریافت می‌کنند، می‌روند به میخانه و درآمد یک هفته‌شان را آن‌جا به باد می‌دهند و درنتیجه باید دست‌کم یک هفتهٔ دیگر انتظار بکشند. حال انسان کارش به کجا می‌کشد؟ درهرصورت هربار که به یکی از هدف‌هایش می‌رسد، احساس ملال می‌کند. اصرار دارد به هدفش برسد، اما به‌محض رسیدن دیگر خشنود نیست. این موضوع واقعآ خنده‌دار است.
علی حسینی
طبیعت اهمیتی برای ادعاهای شما قایل نیست، به خواست‌هاتان توجهی ندارد و اگر قوانینش مطابق میل شما نیست، هیچ اهمیتی نمی‌دهد. مجبورید طبیعت را آن‌گونه که هست و هر چیزی را که از آن نشأت گرفته بپذیرید.
Andrey
یک‌بار با یک نفر دوست شدم. اما حالا دیگر از نظر روحی آدم مستبدی شده بودم؛ وانمود می‌کردم به‌طور کامل به روح او مسلطم، می‌خواستم انزجار نسبت به دیگران را در او القا کنم، از او می‌خواستم برای همیشه و مغرورانه ارتباطش را با اطرافیانش قطع کند. دوستی پرشور و سودایی من او را وحشت‌زده کرد؛ تا سرحد تشنج و به گریه افتادن منقلبش می‌کردم. آدمی ساده‌دل و پاکباز بود. اما به‌محض این‌که دربست خودش را در اختیار من گذاشت، از او بدم آمد و از خود راندمش. انگار فقط احتیاج داشتم پیروزی به‌دست آورم و اربابش شوم. اما دیگران را نمی‌توانستم متقاعد کنم، دوستم نیز شبیه هیچ‌یک از آن‌ها نبود، یک مورد استثنایی بود.
Andrey
آسمان ستاره‌باران و چنان درخشان است که موقعی که آدم سرش را به‌سوی آن بلند می‌کند، باید به‌رغم میل خودش بپرسد: یعنی امکان دارد زیر چنین آسمانی آدم‌هایی خشمگین و هوسباز هم زندگی کنند؟ این پرسش هم جوانانه است، دوست خواننده، خیلی جوانانه... اما امیدوارم پروردگار همیشه آن را در ذهن شما برانگیزد!
کتاب‌خوار
به این پرسش من جواب بدهید: چه‌گونه است که در لحظه‌ای خاص ــ بله، انگار رویدادی عمدی است ــ درست در همان لحظه‌ای که می‌توانستم به روشنی همهٔ زیر و بم‌های کارهای خوب و متعالی را دریابم و به آن‌ها ارج نهم، برایم پیش می‌آمد نه‌تنها به فکر کارهایی بی‌جا بیفتم، بلکه انجام‌شان هم بدهم، به‌طور خلاصه کارهایی که شاید دیگران به خوبی انجام‌شان می‌دهند ولی من درست در همان لحظه‌ای که درمی‌یابم باید از انجام دادن‌شان خودداری کنم، دست به کار می‌شوم.
کاربر ۶۴۵۲۸۶۲

حجم

۲۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

حجم

۲۰۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۵۶ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۵۰%
تومان