بریدههایی از کتاب دورتر از شاخه نیلوفر
۳٫۴
(۴۲)
صبحانهات را که روی میز میگذاری، به فکر دیگران باش
غذای کبوتران را فراموش نکن
به جنگ میروی
به دیگران فکر کن
به یاد بیاور مردمی را که دوستدار صلحاند
وقتی که قبض آب را پرداخت میکنی به کسانی فکر کن که ابرها را میمکند
به خانه برمیگردی، به خانهٔ خودت.
به دیگران فکر کن
به مردمی که در خیاباناند
در رختخوابت دراز میکشی و ستارهها را میشماری
Sadegh Sadeghiyan
استعارهها را به کار میگیری تا روحت را آزاد کنی
به فکر دیگران باش
کسانی که حقشان را از واژهها نگرفتهاند
به دیگران که فکر میکنی، دیگرانی که دور از تواند، به فکر خودت باش
با خودت بگو: ای کاش شمعی در دل تاریکی بودم
...
خانه مینشینم، نه شادم
نه غمگین
برایم اهمیتی ندارد بدانم که واقعاً خودم هستم
یا هیچکسی نیستم
Naarvanam
گفتم: هنوز زندهام
چراکه واژهها را میبینم
آنگونه که بالهایشان را در ذهنم تکان میدهند
در خاطرم ترانهای وجود دارد
که بین بودن و نبودن مردد است
در را باز نمیکند
مگر برای آن که آن را ببندد
ترانهای برای زندگی در مه
ترانهای که فرمان نمیبرد
مگر از واژههایی که فراموششان کردهام
Naarvanam
گفتم: اشتیاق آتشین ما برای زندگی
از عشق و مرگ، قدرتمندتر است
حتی اگر دلیلی برای زندگی نداشته باشیم/
ELNAZIOR
گفتند: عشق قدرتمند است
مانند مرگ/
گفتم: اشتیاق آتشین ما برای زندگی
از عشق و مرگ، قدرتمندتر است
حتی اگر دلیلی برای زندگی نداشته باشیم/
Eiman Raziabadi
شاید پایان زیباتری در انتظارتان باشد
روبروی ایستگاه مترو
شاید آغاز با شما به قهوهخانه آمده
و دنبال شما بیرون نیامده است
وَزِش
چقدر فراموش کردم تو را
آنگاه که در آغوشت
به دنبال خودم و تو میگشتم و هرگاه رازی از تو دریافتم با خود گفتم:
چقدر نمیشناسمت
به نیستی بگو: مرا کم گذاشتهای
و من بودهام که تو را کامل کنم
sadaf_sp
گفتند: عشق قدرتمند است
مانند مرگ/
گفتم: اشتیاق آتشین ما برای زندگی
از عشق و مرگ، قدرتمندتر است
حتی اگر دلیلی برای زندگی نداشته باشیم/
صدای ساز سوگواریمان را کم میکنیم
تا در پایکوبی همسایگانمان شریک باشیم ...
زندگی ساده است
و حقیقت همچون غبار
مریم بانو
عشق قهوهخانهای کوچک است
دو پیمانه شراب سفارش میدهم
یکی را به سلامتی خودم مینوشم و یکی به سلامتی تو
دو کلاه با خود آوردهام و یک چتر
باران میبارد
بیشتر از هر روز دیگر باران میبارد و تو داخل قهوهخانه نمیشوی
با خود میگویم: شاید کسی که منتظرش هستم، منتظرم باشد
و شاید منتظر مردی دیگر
شاید هم منتظر هر دوی ماست
meytad
فرهنگهای لغت به دردم نمیخورند
واژهها فریبم میدهند و ناخودآگاه مرا به سمت پیچیدگیهای بلاغی میبرند
بلاغت فقط معنی را زخم میکند
بعد زخمهایی که زده را ستایش میکند
در دل او آرزوی او محالش باد.
گفت:
به خودم جفا نمیکنم
به کسی جفا نمیکنم
خودم را از این پرسش گزاف نجات میدهم:
چه میخواهی
به دنبال چه هستی؟
در دل او آرزوی او محالش باد.
و دنیایی که بر اجسام کشتگان شناور است
در دل او آرزوی او محالش باد.
بیا! در زمستان هیچ گریهای نشان از پایان عمر ندارد.
آغاز بود ...
امید و بهانه بود ...
حالا چه کنم که عمر مانند تارهای مو فرو میریزد،
این زمستان را چه کنم؟
Serein
در خانه مینشینم، نه شادم
نه غمگین
برایم اهمیتی ندارد بدانم که واقعاً خودم هستم
یا هیچکسی نیستم
Serein
گفتم: هنوز زندهام
چراکه واژهها را میبینم
آنگونه که بالهایشان را در ذهنم تکان میدهند
در خاطرم ترانهای وجود دارد
که بین بودن و نبودن مردد است
در را باز نمیکند
مگر برای آن که آن را ببندد
ترانهای برای زندگی در مه
ترانهای که فرمان نمیبرد
مگر از واژههایی که فراموششان کردهام
Serein
مانند حقوق زنان در اطاعت از همسرانشان
هیچ گیاهی سبز نیست
هیچ گیاهی زرد نیست
رنگها گرفتار مرض شدهاند
همهجا خاکستری است
نصیبی از پیروزی نخواهند برد
Serein
ای زندگی، آرام قدم بردار، بگذار نگاهت کنم
با همه کاستیهای پیرامونمان
چقدر فراموش کردم تو را
آنگاه که در آغوشت
به دنبال خودم و تو میگشتم و هرگاه رازی از تو دریافتم با خود گفتم:
چقدر نمیشناسمت
به نیستی بگو: مرا کم گذاشتهای
و من بودهام که تو را کامل کنم
Mahi.G243
هیچ رازی در جسم من نیست
به جز انتظاری که کشیدهام
و سرخوردگی بعد از آن
خندهام میگیرد که میخواستم هوا را بخاطرش پاکیزهتر کنم
کاربر ۱۵۱۸۱۱۵
وقتی مدتها به غنچهای خیره میشوی
که دیوار را شکافته و سر برآورده
و با خود میگویی:
هنوز امیدی هست که از شنها بیرون بیایم
یعنی قلبت سبز شده است
Ghazal
حجم
۳۲٫۷ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
حجم
۳۲٫۷ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۸۱ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان