بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟ | صفحه ۱۰ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟

بریده‌هایی از کتاب چگونه با پدرت آشنا شدم؟

نویسنده:مونا زارع
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۳.۵از ۴۰۶ رأی
۳٫۵
(۴۰۶)
این‌که همهٔ اقوامم کلکسیونی از مشکلات حاد روانی بودند، به خودم غبطه می‌خوردم.
khazar
دقیقاً همان وقت که همهٔ مردها دم‌در سالن عروسی منتظر خانم‌ها ایستاده بودند و سرشان غر می‌زدند، دقیقاً همان موقع که کسی نبود برایم قیافه بگیرد و عروسی را کوفتم کند و بچه را بیندازد روی دوشم و من با کفش پاشنه ده‌سانتی شلق‌شولوق، بچهٔ تا نصف تنبان خیس‌شده را خرکش کنم و با مژهٔ مصنوعی نصفه‌ونیمه اشکم را دربیاورد که نمی‌رویم دنبال عروس، چون خسته است؛ دقیقاً همان موقع، در اوج آزادی دلم شوهر خواست.
mary.sdn
بهروز بی‌کار بود. می‌گفتند مغز پزشکی است، اما عمواسدالله می‌خندید و می‌گفت «نطفه‌ش از خودمه و خوب روی ژنتیکش تسلط دارم.» راست هم می‌گفت؛ هنوز که هنوز است عمواسدالله با این هیکل و دو من سبیل به کیسهٔ صفرا می‌گوید صفورا! همیشه هم از آن به‌نیکی یاد می‌کرد؛ چون همنام زن‌عمو بود. هر قدر هم بهروز می‌گفت به‌خدا صفرا فقط یک عضو بوگندوی بی‌ریخت است، باز هم عمو در خانه خودش را لوس می‌کرد و جلو هر کس‌وناکس داد می‌زد «کیسه‌صفورای من کیه؟» زن‌عمو هم هربار لبش را گاز می‌گرفت و می‌گفت «من من. زشته جلو بچه‌ها. پسر بزرگ داریم!»
کرم کتاب
ختنه‌سوران! این‌که اولین‌بار کدام آدم ساده‌ای فکر کرده برای این اتفاق باید شام بدهد بماند، درد این است که هنوز آدم‌هایی در قرن بیست و یکم باقلاپلو و سالاد الویه و ژله به خوردِ فامیل و همکار و همسایه می‌دهند و تا صبح خودشان را می‌لرزانند که پسرشان اولین جراحی زیبایی‌اش را با موفقیت پشت‌سر گذاشته.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
پارک دانشجو همیشه جایی بود که اگر با ترکیب پیژامهٔ نخی آبی گوسفندنشان و دمپایی لاانگشتی و پالتو یقه‌خزدار و چتری صورتی همراه یک تختهٔ طراحی در آن راه می‌رفتی، کسی چپ که نگاهت نمی‌کرد هیچ، آرتیست هم صدایت می‌کردند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
بابا همیشه غیرتی بود، اما حالش را نداشت عملی‌اش کند.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
از آن مادرشوهرها بود که شب اول عروسی چاه خانه‌شان یکهو می‌گیرد و با یک چمدان می‌آید خانهٔ پسرش تا سه‌تایی برویم ماه‌عسل.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
فکر نمی‌کنم کسی باشد که برای زن‌عمویش دلش بلرزد. عشق به زن‌عموها در افسانه‌ها هم وجود نداشته، چه برسد به واقعیت.
کاربر ۳۷۷۹۸۰۷
راهم را کج کردم سمت پارک دانشجو. پارک دانشجو همیشه جایی بود که اگر با ترکیب پیژامهٔ نخی آبی گوسفندنشان و دمپایی لاانگشتی و پالتو یقه‌خزدار و چتری صورتی همراه یک تختهٔ طراحی در آن راه می‌رفتی، کسی چپ که نگاهت نمی‌کرد هیچ، آرتیست هم صدایت می‌کردند.
maedeh
وقتی در زندگی‌ات به اندازهٔ کافی گند بزنی، یا باید بمیری یا خودت را به مُردن بزنی.
Zahra_HA
خوشبختانه هنوز ازدواج نکرده‌ای که بدانی درست وقتی عاقد صیغهٔ عقد را بین تو و پسر مردم جاری می‌کند، زیر آن تور لعنتی، چه‌قدر گرم است!
Fahim Tol
درد این است که هنوز آدم‌هایی در قرن بیست و یکم باقلاپلو و سالاد الویه و ژله به خوردِ فامیل و همکار و همسایه می‌دهند و تا صبح خودشان را می‌لرزانند که پسرشان اولین جراحی زیبایی‌اش را با موفقیت پشت‌سر گذاشته.
Fahim Tol
آدم‌های خرفت انگار می‌میرند دو دقیقه خرفت بودن‌شان را در چشمت فرو نکنند و میزان نبوغ‌شان را یادت نیاورند.
داریوش
بی‌مقدمه برویم سر اصل مطلب؛ چون هم من مچ دستم ورم کرده است، هم تو آن‌قدر گستاخی که در نامه‌ات اصرار کردی هر چه زودتر تهش را بگویم تا دق نکرده‌ای. بهتر است بروی خدایت را هم شکر کنی که می‌خواهم آخرش را برایت بگویم؛ چون پدر روشنفکرت عقیده دارد تهش را برایت باز بگذاریم تا تصوراتت را خراب نکنیم. حواسش نیست ته داستان ما آن‌قدر بسته است که تو الان بچهٔ ما هستی.
سوفی پاتر
آن‌قدر توجه و مهر والدین روی شانه‌هایم سنگینی می‌کرد که بعد از سه روز سراغم را گرفتند و مامان یادش آمد آخرین‌بار داشتم می‌رفتم دست‌شویی.
سوفی پاتر
خلاصه اگر کامران پدرت می‌بود، می‌توانستی افتخار کنی پدرت به تاپاله می‌گوید نیستی!
سوفی پاتر
پارک دانشجو همیشه جایی بود که اگر با ترکیب پیژامهٔ نخی آبی گوسفندنشان و دمپایی لاانگشتی و پالتو یقه‌خزدار و چتری صورتی همراه یک تختهٔ طراحی در آن راه می‌رفتی، کسی چپ که نگاهت نمی‌کرد هیچ، آرتیست هم صدایت می‌کردند.
Afsaneh Habibi
چشمم به تابلویی خورد که چراغ پشتش روشن و خاموش می‌شد. «دکتر سپهر مشیری، متخصص زنان» یعنی یک‌سری مرد در دنیا وجود دارند که می‌روند ده سال درس می‌خوانند راجع‌به ما! یعنی مردهایی هستند که ما زنان این‌قدر برای‌شان جذاب هستیم که بروند درس‌مان را بخوانند و همهٔ این‌ها یعنی ما زن‌ها یک موضوع تخصصی هستیم و خُب چه کسی بهتر از یک متخصص زنان؟! لحظه‌ای به افتخار نبوغ خودم باد کردم و وارد ساختمان پزشکان شدم.
Afsaneh Habibi
از این‌که در دومین انتخابم هم شکست می‌خوردم، احساس سرماخوردگی داشتم.
ریحانه
از این‌که همهٔ اقوامم کلکسیونی از مشکلات حاد روانی بودند، به خودم غبطه می‌خوردم
ریحانه

حجم

۱۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

حجم

۱۲۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۲۶ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰
۵۰%
تومان