اینکه یک آدم کلهصورتی را، که حالا گلبهی شده و به خاطر بیست و سه شکست عشقی چهار روز خودش را به مُردن زده و زخم بستر گرفته، از چاقو بترسانند، به همان مسخرگی است که به یک گراز زخمی نانخامهای تعارف کنند تا دهنش را قبل از مرگ شیرین کند!
miss_yalda
کنارم نشست و نگاهش به نگاهم خورد. از آن حالتهای دونفرهای که وقتی بابا هر جایی ببیند، بعد از نیمساعت خیره ماندن بهشان میگوید «کرهخرای هیز!»
miss_yalda
میگفتند زن جدیدش برعکس عمه لایههای گوشت بدنش آنقدر ضخیماند که دیگر به رشتههای اعصابش اتصالی ندارند و متوجه برخورد هیچ جسم و سیخونکی با تودهٔ هیکلش نمیشود.
miss_yalda
«دماغتو عمل کردی؟! بزرگ بود به نظرم.» آدمهای خرفت انگار میمیرند دو دقیقه خرفت بودنشان را در چشمت فرو نکنند و میزان نبوغشان را یادت نیاورند.
miss_yalda
یک دماغ بادکرده ایستاده بود و به نقطهای که هیچوقت نفهمیدم کجاست، اما همهٔ آدمها جلو آیفُن تصویری به آن نگاه میکنند، خیره شده بود.
miss_yalda
از همان پشتسر به نظرم آشنا بود. پسِ کلهاش انرژی عجیبی داشت.
miss_yalda
از نظر من هم همهٔ خوبی شوهر فرانسوی به ژیغلیپغلی گفتنش است که راهبهراه در فامیل پزش را بدهی و برایشان حرف بزند
miss_yalda
ده سال پیش که خاله از ایران رفت، همهٔ خانواده فشار زیادی را تحمل کردیم تا از دوریاش گریهمان بگیرد. دوری از خالهشهین سخت که نبود هیچ، آرامش خاصی به خانواده و به شهر میداد. یعنی اگر نمودار وضعیت آلودگی صوتی توی شهر نصب میکردند، بعد از ماشینها و وسایل سنگین، خالهشهین در رتبهٔ سوم نمودار جای میگرفت
z.gh