۳٫۵
(۴۰۶)
بههرحال لذتی که در بخشش هست، در انتقام هم هست، منتها بستگی به مزاجت دارد.
"Shfar"
یک هفتهای بود مامان سوپ به خوردش میداد. یعنی برای مامان فرقی نمیکند چه مریضیای داریم، فقط میداند که به آدم مریض سوپ میدهند. حالا چه زکام شویم، چه دستوپایمان بشکند، چه شیزوفرنی حاد بگیریم، باز هم مامان سوپ میپزد.
عباس
مادرت راست میگوید که هیچچیز عشق اول نمیشود. چون مضحکترین و احمقانهترین عشق است. مثل این است که بروی اولین رستوران بینراهی و غذایت را بخوری و فکر کنی بهترینش را خوردهای. نه عزیزم، از این خبرها نیست، بعدش که میروی جلوتر میبینی رستوران جلویی نهتنها گوشتش تازهتر است، دستشویی تمیز هم دارد.
عباس
عشق به زنعموها در افسانهها هم وجود نداشته، چه برسد به واقعیت.
tNW/=
سروصداهای بابا از آشپزخانه میآمد. کوباندن لیوانها تمام شده بود و وارد فاز دوم بیدار کردن بقیه شده بود. قابلمهٔ فلزی را میانداخت روی سرامیک و زیرلب میگفت «آخ، چی شد!» هر هفته همهٔ این کارها را بهترتیب جلو میبرد و مثل هفتهٔ قبل تکرار میکرد و هربار برایمان سناریوِ تعجبش را اجرا میکرد تا بیشتر مطمئن شوم دختر همین پدرم.
ستایش
ده سال پیش که خاله از ایران رفت، همهٔ خانواده فشار زیادی را تحمل کردیم تا از دوریاش گریهمان بگیرد.
عباس
هزار و یک، هزار و دو، صدای رادیوِ بابا از اتاق بغل میآمد. عادت داشت جمعهها رادیو را روشن کند و لیوانهای آشپزخانه را محکم سرجایشان بکوباند تا بیدار شویم.
"Shfar"
از آن زشتهای تحصیلکردهٔ موفق بود که با دیدنش فایدهٔ خوشگلی ناامیدت میکند
"Shfar"
«.besser ein ende mit schrecken als ein schrecken ohne ende» اگر آلمانی بدانی، یعنی «یه پایان تلخ بهتر از یه تلخیه بیپایانه.»
عباس
دوری از خالهشهین سخت که نبود هیچ، آرامش خاصی به خانواده و به شهر میداد. یعنی اگر نمودار وضعیت آلودگی صوتی توی شهر نصب میکردند، بعد از ماشینها و وسایل سنگین، خالهشهین در رتبهٔ سوم نمودار جای میگرفت.
m.t
ده سال پیش که از ایران رفت آلمان، گفته بود قرار است بروند روی کهنالگوهای کشورهای اروپایی مطالعه کنند، اما گندش درآمد که با شوهر سابقش یک رستوران ایرانی ـ ایتالیایی زده بود که در آن ترکیبی از غذاهای ایرانی و ایتالیایی به خورد آلمانیهای مظلوم میدادند. از همین اطوارها که قورمهسبزی را میمالیدند روی نان و رویش پنیر پیتزا میریختند و اسمش را میگذاشتند قورمیتزا.
عباس
وقتی کلمات «بله» و «خیر» در دنیا هست، دیگر نیازی به توضیحات و اضافهگویی نیست،
عشق کتاب
شبیه دختر رؤیاهایم نبود، اما کارهایش جذابتر از دخترهای رؤیایی بود.
• Khavari •
از همان عروسیِ دیشب؛ دقیقاً همان وقت که همهٔ مردها دمدر سالن عروسی منتظر خانمها ایستاده بودند و سرشان غر میزدند، دقیقاً همان موقع که کسی نبود برایم قیافه بگیرد و عروسی را کوفتم کند و بچه را بیندازد روی دوشم و من با کفش پاشنه دهسانتی شلقشولوق، بچهٔ تا نصف تنبان خیسشده را خرکش کنم و با مژهٔ مصنوعی نصفهونیمه اشکم را دربیاورد که نمیرویم دنبال عروس، چون خسته است؛ دقیقاً همان موقع، در اوج آزادی دلم شوهر خواست.
پناه
نمیدانم چرا پسرها خیال میکنند اگر دختری را در بازی خردوخاکشیر کنند و بعدش قر بدهند و زباندرازی کنند، جذابتر میشوند و دخترها عاشقشان میشوند. خوب درست فکر میکنند و من عاشقش شدم!
پروین اعتصامی
دایناسورها و خواستگارهای واقعی در یک برههٔ زمانی زندگی میکردهاند و جفتشان یک بلا سرشان آمد که منقرض شدند
golnaz
قضیهٔ عشق اول را شنیدهای؟! اینکه همهٔ آدمها در اوایل جوانی یک روزی وقتی هوا ابری میشد وظیفهٔ انسانیخودشان میدانستند عاشق یک نفر شوند. حالا به شانسشان بستگی داشت که آن موقع کجا باشند و چه کسی روبهرویشان باشد که عاشقش شوند
golnaz
فکر نمیکنم کسی باشد که برای زنعمویش دلش بلرزد. عشق به زنعموها در افسانهها هم وجود نداشته، چه برسد به واقعیت.
Amir
بابا همیشه غیرتی بود، اما حالش را نداشت عملیاش کند.
عشق کتاب
هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر شجاع باشم که به یک رانندهٔ تاکسی فحش ناموس بدهم، اما انگار این کار را کرده بودم. محکم زد روی ترمز و گفت «آبجی! دستگیرهٔ پنجرهٔ تاکسی وسیلهٔ شخصی آدمه! مث ناموس میمونه. آدم که ناموسشو نمیذاره رو در، هر کسوناکسی دستشو بزنه بهش. دستگیره تو خونه روی تاقچهس، دیگه هم صحبتش نشه خواهشاً.»
از غیرت و مردانگیاش زبانم بند آمده بود.
کامکار
حجم
۱۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
حجم
۱۲۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۶ صفحه
قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۸,۰۰۰۵۰%
تومان