بریده‌هایی از کتاب زندانیان باور

تصویری که از خودتان دارید به روشنی پایه و اساس اکثر تصمیم‌گیری‌های شما در زندگی است. هدف‌های شما را تعیین می‌کند و زیربنای ترس‌های اصلی را تشکیل می‌دهد. وقتی تصویر شما از خودتان پر از عیب و نقص باشد، پیامی که به شما می‌دهد این است که لیاقت موفقیت را ندارید و در زندگی باید همیشه منتظر رنج، فقدان و آسیب باشید؛ ولی وقتی تصویری که از خودتان دارید جذاب و سرشار از قدرت و اطمینان باشد، دنیا در نظر شما خوشایندتر و دستیابی به آرزوها امکان‌پذیرتر خواهد بود.

خودگویی درونی به طور مرتب باورهای مرکزی و قانون‌های شما را منعکس می‌کند.

یک سخن روانشناسانه می‌گوید این درست نیست که شما نمی‌توانید گذشته را تغییر دهید. گرچه نمی‌توانید آنچه برایتان اتفاق افتاده یا آنچه انجام داده‌اید را تغییر دهید، اما می‌توانید از تجسم فکری برای پی‌ریزی دوباره خاطرات خود چنان استفاده کنید که آن خاطرات درد و رنج کمتری برایتان در پی داشته باشند و کمتر در زندگی کنونی شما مداخله کنند.

به دلایل بسیار زیادی مهم است که باورهای مرکزی خود را به سطح آگاهی‌تان بیاورید تا آنها را به وضوح و صادقانه مورد بررسی قرار دهید.

اساس شخصیت شما را باورهای مرکزی تثبیت‌شده‌ای تشکیل می‌دهند. این باورها هستند که شما را به عنوان یک فرد ارزشمند یا بی‌ارزش، باکفایت یا بی‌کفایت، قوی یا ضعیف، دوست‌داشتنی یا حقیر، مستقل یا وابسته، متعلق یا مطرود، قابل اعتماد یا مشکوک، انعطاف‌پذیر یا خشک، ایمن یا مورد تهدید توصیف می‌کنند و به شما تلقین می‌کنند که آیا دنیا با شما عادلانه رفتار نموده است یا قربانی شرایط زندگی‌تان شده‌اید.

تصویری که از خودتان دارید به روشنی پایه و اساس اکثر تصمیم‌گیری‌های شما در زندگی است. هدف‌های شما را تعیین می‌کند و زیربنای ترس‌های اصلی را تشکیل می‌دهد.

این کتاب زندانیان باور نامگذاری شده است، چرا که بیانگر واقعیتی است که اغلب اتفاق می‌افتد؛ انسان‌ها توسط باورهای منفی و محدودکننده‌ای که درباره خود و زندگی‌شان دارند، زندانی می‌شوند. آنان خود را با میله‌های اعتقاداتشان محصور می‌کنند: «آن کار را نکن، خطرناک است... او نمی‌داند که من وجود دارم... من در نظر او هیچم... عشق هرگز نمی‌تواند استمرار داشته باشد... بهتر است خودمان را گرفتار آن نکنیم... بهتر است ساکت بمانم، عقیده من اهمیتی ندارد... بهتر است به این کار بچسبم، نمی‌توانم از عهده مسئولیت بزرگتری برآیم.»

باورهای مرکزی شما اغلب توسط تجربه‌های دوران کودکی‌تان شکل می‌گیرند. برخی از این تجربه‌ها را هشیارانه به خاطر می‌آورید و برخی را نمی‌توانید.

پدرتان همیشه شما را به خاطر دیرآمدن سرزنش می‌کرد، حالا هم وقتی دیر سر قرارتان می‌روید انتظار دارید دوستتان شما را سرزنش کند. این‌قبیل تجربه‌ها در شکل‌گیری باورهایی که درباره آسیب‌پذیری یا کفایت از خودتان دارید

اساس شخصیت شما را باورهای مرکزی تثبیت‌شده‌ای تشکیل می‌دهند.

تصویری که از خودتان دارید به روشنی پایه و اساس اکثر تصمیم‌گیری‌های شما در زندگی است.

تجربه مثبت با باور مرکزی منفی تناسبی ندارد. بنابراین راحت نادیده گرفته می‌شود. از آنجا که شما رویدادها را فقط از طریق فرآیند طبقه‌بندی کردن به خاطر می‌سپارید این تجربه هرگز در حافظه شما ضبط نمی‌شود. در ذهنتان به دنبال یک جای خالی یا طبقه‌ای از تجربه‌های مشابه می‌گردید تا این رویداد جدید را در آنجا قرار دهید. چنانچه هیچ باور مثبتی که با این تجربه مثبت همخوانی داشته باشد یافت نشود، بیشتر موارد این تجربه به فراموشی سپرده می‌شود.

بسیاری از باورهای مرکزی شما بدون اینکه از وجودشان مطلع باشید عمل می‌کنند که ممکن است بتوانید احساسات مشخصی چون بی‌ارزشی، آسیب‌پذیری یا بی‌کفایتی را در خود تشخیص دهید، ولی تأثیر آنها در انتخاب‌های روزانه‌تان همچنان به طور عمده نامشخص باقی می‌مانند. به دلایل بسیار زیادی مهم است که باورهای مرکزی خود را به سطح آگاهی‌تان بیاورید تا آنها را به وضوح و صادقانه مورد بررسی قرار دهید.

پیامدهای باورهای مرکزی در حوزه ارتباطات به طور ملموس‌تری دیده می‌شود. باورهای مرکزی به راستی می‌توانند یک دوستی عاشقانه، ازدواج یا یک خانواده ایجاد کنند یا از هم بپاشند. اگر معیارهای فوق‌العاده بالایی برای خود و دیگران دارید، ممکن است هرگز کسی را پیدا نکنید که آن معیارهای ایده‌آل را داشته باشد. اگر به در دسترس داشتن عشق و تغذیه کافی در دنیای اطرافتان شک دارید، ممکن است مجذوب هر کسی که به طرفتان می‌آید شوید و یا به طور کلی از جستجو برای یافتن یک شریک دست بکشید. همچنین ممکن است فقدان عشق را در زندگی‌تان احساس کنید فقط به این دلیل که باور ندارید ارزش آن را داشته باشید. اگر معیارهای منطقی دارید و معتقدید که ارزش عشق و دوستان مناسب متعدد را دارید، فرصت شما در پیدا کردن یک دوست خوب به طور قابل توجهی افزایش می‌یابد.

در نهایت اینکه این باورها هستند که به افراد کمک می‌کنند یا آسیب می‌رسانند.

انسان‌ها توسط باورهای منفی و محدودکننده‌ای که درباره خود و زندگی‌شان دارند، زندانی می‌شوند.

این کتاب قصد ندارد باورهای مرکزی شما را از یک قطب به قطب دیگر، از منفی به مثبت، از سیاه به سفید تغییر بدهد، چرا که این همان چیزی نیست که در واقعیت اتفاق می‌افتد. هدف کتاب حاضر این است که برخی از باورهایی که براساس یک احساس نادرست از تجربه‌های زندگی‌تان قرار دارند را در یک مسیر واقع‌بینانه‌تر قرار دهد. از شما انتظار نمی‌رود که باورهایتان را کنار بگذارید بلکه فقط آنها را مورد پرسش قرار دهید، به بوته آزمایش بگذارید و در جستجوی تجربه‌هایی باشید که بتوانند از شدت این باورها بکاهند.

یک واقعیتی در مورد سلامت جسمی وجود دارد که می‌گوید: «شما همان چیزی هستید که می‌خورید.» و برای سلامت روح می‌گویند: «شما فقط آنچه را جستجو می‌کنید می‌بینید.»، «شما به آنچه می‌بینید، اعتقاد دارید.» و «شما به آنچه انجام می‌دهید، تبدیل می‌شوید.»

مقابله با باورهای مرکزی بخش‌های باقیمانده کتاب این فرصت را برای شما فراهم می‌کند که برخی از باورهای مرکزی‌تان را مورد بررسی، پرسش و آزمایش قرار دهید. به طور حتم برخی از باورهای مرکزی شما درست هستند ولی برخی دیگر ممکن است نادرست باشند و تنها از طریق سوگیری تأییدی و شیاربندی ذهنی تداوم یافته‌اند.

وقتی تصویر شما از خودتان پر از عیب و نقص باشد، پیامی که به شما می‌دهد این است که لیاقت موفقیت را ندارید و در زندگی باید همیشه منتظر رنج، فقدان و آسیب باشید؛ ولی وقتی تصویری که از خودتان دارید جذاب و سرشار از قدرت و اطمینان باشد، دنیا در نظر شما خوشایندتر و دستیابی به آرزوها امکان‌پذیرتر خواهد بود.