پیچک
چنان تهیام از خود
که فرو میروم ذرهذره در گردابی مسموم
پیرامونم چیزی پیدا نیست
صدایت را بفرست
تا چون پیچکی در آن بیاویزم
و از این تالاب بگریزم
حسین پورقلی
اجازهٔ عبور نمیدهم از مرزهای دیار تنهاییام
به آنان که دوستشان ندارم
همچون امواج هنگام برخورد به ساحل
با تنهاییام پهناور میشوم
دوست دارم تنهاییام را
Arezuwishi
سردشان است
آجرهای خانه
شیرهای آب و درها
کفپوش زمین
سردش است آبی که میجوشد
سردش است آتش
زمانی که عشقی در میانه نباشد
Arezuwishi
بههم که میرسیم
دورتر میشویم
باهم که هستیم تنهاتر
از ناکجا میخوانیم یکدیگر را
او تنها
من تنها
Arezuwishi
تو نیستی و
این باران
چه بیهوده میبارد
چرا که خیس نخواهیم شد
باهم
farnaz Pursmaily
گویا دوستم داشتی و
دوستت داشتم
آه از اشتباهِ تو
وای از اشتباهِ من
farimah
سالیانیست با خود هستم
دلزده از این باهم بودن
هر چهقدر هم که خود را دوست بدارم
روزی بهناگزیر
ترک خواهم کرد خود را
...💙
دلواپسم برای خود
چه شده؟
زندهام یا مُرده؟
خبری از خود ندارم
امروز صبح درِ خانهام را زدم
خود نیز باز کردم در را
لحظهای به خود خیره شدم
این چهرهٔ خندان من بودم؟
چه صبح زیبایی
پس هنوز زندهام
بهجز خود کسی را ندارم
تا دلواپسم شود.
...💙
خواهم گذشت از تمامی مرزها
و خود را در تهی بینهایت درون رها خواهم کرد
بیوقفه به خود میکشد مرا این ژرفنای درون
به درونم مینگرم، چشمانم سیاهی میرود
خواهم گریخت از خود به خود
و از هراس اعماق رها خواهم شد.
fuzzy
هیچکدام از شما
که دوستتان داشتم تا حد مرگ
مرا با تنهاییام دوست نداشتید
تنها اوست بیچشمداشت محبتی
تنها و تنها، تنهاییام
که هنگام مرگ هم با من میمیرد
fuzzy