بریدههایی از کتاب عاشق آزادی
۳٫۴
(۲۱)
غربت، بهای آزادی است
همانطور که وحشت بهای تنهایی است.
Mostafa S
کدامیک زیباتر است؛
ترنّم با نام شهرهای دوردست،
درحالیکه به نقشهی جغرافیا خیره شدهای،
یا شبانه راه رفتن در خیابانهای آن شهرها؟
چرا مرا ملامت میکنی که به سفر معتادم؟!
افیون من شهرهایی است
که پیش از این آنها را ندیدهام،
و سرزمینهایی که مرا به خود نخواندهاند!
زیرا که من زنی هستم پایدار در عشق به آزادی...
در این راه مرا درمانی نیست...
و خود نیز میخواهم درمان نشوم...
farnaz Pursmaily
من گاهی زنی موهوم هستم همچو قهرمانان داستانهایم،
که نزدیک است توفانهای یخین شمال،
رگ و پیاش را بزداید.
گاهی زنی خستهام،
که سگان خشمگین قبیله، زمانی طولانی تعقیبش میکنند
و او همچون دوندگان المپیک، قهرمانانه میتازد و ادامه میدهد.
من اما همواره بر این پای میفشارم
که برضدّ حرکت امواج شنا کنم،
و گواهی دهم برخلاف باد،
و همواره بدانم که واژهی «نَه» را چگونه بنویسم،
با خطی روشن و با دستی استوار و نستوه،
زیرا من زنی هستم که عشق به آزادی و صداقت
و عشقی عظیم به اندازهی حجم زخمم
مرا رویینتن کرده است.
farnaz Pursmaily
از آپارتمان عشق تو هرگز نخواهم گریخت
و از پلههای اضطراری فرار از حریق،
با شتاب پایین نخواهم رفت تا خود را نجات دهم...
زیرا من خودِ آتشم
پس مرا از خود نجاتی نیست!
منصوره
مرگ همواره، بهای آزادی است.
سپیده اسکندری
میخواستی زندگیام را بگردانی
همانگونه که انگشترت را در انگشتت میگردانی،
درحالیکه من در جستوجوی افقی دوردست بودم
تا برای سرکشیام گسترده باشد.
پس چگونه به من حصاری زرّین هدیه میکنی
تا مرا در آن به بند کشی
با النگوهایی الماسگون، برای رشوه،
درحالیکه من اسب نژادهی آزادی هستم؟
سپیده اسکندری
دیوانهی آزادی
نامها و نامها را در ذهنم بررسی میکنم
در میان آنان کسانی هستند که مُردهاند و کسانی که هنوز ادامه دارند
از خود میپرسم: آیا اینان بهراستی دوستان مناند؟
آیا این ردیف نامها، نامهای دشمنان من است؟
چرا برخی از آنان مرا ناخوش دارند؟
آیا بدان جهت است
که من زنی آزادم، حتا آزاد از نیاز به آنان؟
آیا بدان جهت است
که من نه گله کردن از آنان را میدانم و نه خشم و پرخاش بر آنان را
بلکه تنها پرواز کردن به دوردستها را میشناسم...
و سفرم به رهایی، حتا رهایی از عشقِ آنان؟
سپیده اسکندری
شبِ انسانها مرا به وحشت میافکند،
آنان دانش را دوست دارند و به آن عشق میورزند،
درحالیکه دانشمندان را دوست نمیدارند.
به انسانیت عشق میورزند، اما مردم را دوست نمیدارند.
برای زن نغمهسرایی میکنند، اما زنان را کراهتانگیز میدانند.
چیزی را آشکار میکنند و در شبی عجیبوغریب،
نقیض آن را انجام میدهند،
و بعد از آن از جغدها میپرسند:
چرا آنها به بیخوابی مبتلا شدهاند؟
Sajede Aghababaei
حروف الفبایم را در چمدانهای سفرم برداشتم
و به سوی آزادی کوچ کردم...
Sajede Aghababaei
سراب با من گفت: از تعقیب من دست بردار!
گفتم: تویی تنها عشق من، زیرا که ناممکنی...
تو را تعقیب میکنم چون هرگز جز سایهات را لمس نکردهام
و دوست داشتنت را ادامه خواهم داد،
زیرا تو رهایی، حتا از جسمت...
Sajede Aghababaei
حجم
۱۱۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۱۱۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
قیمت:
۲۰,۰۰۰
۱۰,۰۰۰۵۰%
تومان