نه چیزی، نه کسی، نه عاطفهای، نه رشوهای
پُربهاتر از آزادی در نظرم نیست...
پس باید آزادی کفن من باشد.
منصوره
دلم برای پزشکی میسوزد
که پس از مرگ کالبدم را تشریح خواهد کرد:
او قلبم را به شکل نقشهی جغرافیای جهان عرب خواهد یافت،
که از شعارهای شبهفراموششده، مجروح است
و در کفنی از یخ پیچیده شده است،
دلِ خوشباور من که شعارهای بزرگ سر میداد،
اکنون پاداش خود را یافت،
با سرکوب بزرگ و حقایقی حقیر...
منصوره
آزادانه صداقتم را مینویسم
در برابر دشنههای قبیله
و میدانم که با قلمم گورم را حفر میکنم
اما من ادامه خواهم داد،
زیرا تمامی نویسندگان عاشق آزادی
با تیشهی قلم، گور خود را حفر میکنند.
منصوره
من در حالی زاده شدم
که در دهانم گلولهای آغشته به خون قرار داشت...
نخستین بالش من، نارنجکی دستی بود،
و اسباببازیام مسلسل کلاشنیکوف...
امروز، پرچم سفید بلند میکنم، برای آتشبس
یکی برای خودم و یکی برای وطنم،
آتشبسی که برههای کوتاه بپاید: هزار و یک سال...
منصوره
این ترجمه با کمال احترام هدیه میشود به همکار گرامیام
جناب آقای محمدعلی محمدیان
معلم متعهدِ مریوانی، معلم پایهی دوم دبستان شیخ شلتوت شهر مریوان که به منظور همدردی با دانشآموز سرطانی خود ماهان رحیمی که به علت عوارض ناشی از مصرف دارو و شیمیدرمانی دچار ریزش موی سر شده بود، موهای سرش را تراشید.
ツAlirezaツ