بریدههایی از کتاب سوءتفاهم
۳٫۶
(۲۹۴)
مادر: من کلماتی را که میخواهم نمیجویم و دیگر میان آنها نمیتوانم رجحانی قائل شوم. اما راست است که حرکات و اعمالم دیگر ته کشیده است. من آزادیام را گم کردهام و اکنون جهنم دارد برایم شروع میشود.
یونس بیک محمدی
آنها مرا بدون هیچ خوشامدی پذیرفتند. برایم نوشیدنی آوردند. نگاهم کردند و مرا ندیدند.
.
راستی هم ظاهراً زندگی از ما سختگیرتر و ستمگرتر است. شاید هم به علت همین است که من وقتی حس میکنم گناهکارم، حالم بد میشود.
.
آفتاب آنجا حتی روحها را هم خواهد خورد، و برای آنجا بدنهایی درخشان ولی تو خالی لازم است.
.
آدم نمیتواند همیشه ایستادگی کند و آن طور که تو میکنی مارتا، خودش را سخت نشان بدهد.
.
من فقط مشتاق آرامشم. مشتاق اندکی فراموشی. (آهسته میخندد) گفتن این مطلب تعجبآور است، مارتا. اما شبهایی هست که در آنها من بفهمی نفهمی مزه مذهب را میچشم.
مارتا: تو اینقدر پیر نیستی، مادر که به این مطلب بپردازی. من خیال میکنم کارهای بهتری میتوانی بکنی.
.
من آخر در این دنیا به طرف چه کسی میتوانستم رو کنم؟ جز به طرف کسی که در همان آن و با من آدم کشته بود؟ اما من اشتباه میکردم. خود جنایت، تنهایی است. حتی اگر برای کامل کردن آن هزار بار اتفاق بیفتد. و خیلی عادلانه است که من پس از این که تنها زندگی کردهام و تنها آدم کشتهام تنها هم بمیرم.
M.M. SAFI
هیچ روحی به طور کامل جانی نیست و بدترین جنایتکاران هم ساعاتی را میشناسند که در آن خلع سلاح میشوند.
M.M. SAFI
فهمیدم که تا آدم بتواند از یک بیگانه برای خودش پسری درست کند، اندکی وقت لازم است.
آسمان دوم
دل این قدرها ساده نیست
آسمان دوم
مارتا: به نام کی این سوال را از من میکنید؟
ماریا: (با فریاد) به نام عشقم!
مارتا: این کلمه چه معنایی دارد؟
ماریا: این کلمه یعنی همه آن چه که اکنون مرا میدرد و میفشارد. یعنی این هذیانی که دستهای مرا برای جنایت باز میکند. این کلمه؛ خوشحالی گذشته مرا، و رنج تازهای را که شما برای من به همراه آوردهاید میرساند.
amir
از خدای خودتان بخواهید که شما را همچون سنگ کند. خوشبختی این است که آدم به جای سنگ گرفته شود؛ تنها خوشبختی حقیقی. مثل سنگ عمل کنید، در مقابل تمام فریادها کر باشید و هر گاه وقتش شد به سنگ بپیوندید.
usofzadeh.ir
جاهایی هست که گرچه از دریا دور است، ولی نسیم شامگاهش گاهی بوی خزه را با خود میآورد. و با آنها، از پلاژهای نمناک که صدای مرغان دریایی طنیندار است و یا از ساحلهای طلایی رنگ و دم غروب بیپایان آنجا حرف میزند.
usofzadeh.ir
آنچه که مرا این طور زنده نگه میداشت، با مرگ فرقی نداشت و آنچه که مرا زنده نگه میداشت عادت بود.
usofzadeh.ir
چه عشق زیبایی که بیست سال فراموشش کرده بودی!
usofzadeh.ir
چرا باید این مرد برای مردن این همه جرئت داشته باشد و من برای قتل دوباره، این قدر کم؟
usofzadeh.ir
امیدوارم عشق من تو را نگهداری کند
usofzadeh.ir
مردها هرگز نمیدانند که چطور باید دوست داشت. هیچ چیز آنها را راضی نمیکند. آنچه را که آنها میدانند، خواب و خیال دیدن است؛ وظایف جدیدی برای خود تصور کردن است؛
usofzadeh.ir
یافتن کلماتی که جدایی میافکند خیلی آسانتر از یافتن کلماتی است که پیوند میدهد
اسما رستمی پور
هیچ نترسید. من میگذارم همان طور که دلتان میخواهد بمیرید؛ چون به نظرم میرسد با این درد قصی و بیرحمی که درون مرا میفشارد، کور خواهم شد و همه آنچه که اطراف مرا احاطه کرده است از نظرم محو خواهد گردید،
🎈asi
حجم
۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۳۰%
تومان