بریدههایی از کتاب سوءتفاهم
۳٫۶
(۲۹۴)
در خانهای که تو خودت را مثل یک بیگانه معرفی کردهای، چطور ممکن است با تو مثل بیگانهها رفتار نکنند؟
phi.lo.bib.lic
از خدای خودتان بخواهید که شما را همچون سنگ کند. خوشبختی این است که آدم به جای سنگ گرفته شود؛ تنها خوشبختی حقیقی. مثل سنگ عمل کنید، در مقابل تمام فریادها کر باشید و هر گاه وقتش شد به سنگ بپیوندید
Reza Qas
خود این دنیا منطقی نیست و من که مزه آن را کاملاً چشیدهام میتوانم بگویم که از آغاز خلقت تا انهدام آن همینطور بوده است.
Reza Qas
نمایشنامه «سوءتفاهم» برای اولین بار در سال ۱۹۴۴ در تئاتر «ماتورنها»ی پاریس، با صحنهگردانی «مارسل هوران» به نمایش گذاشته شد، و نقشهای مختلف آن به عهده این اشخاص بود:
خوش
برای ماندن در یک مکان، آدم باید دلایلش را هم داشته باشد؛ یعنی دوستانی را ومهر و محبت چند نفری را. وگرنه، محرکی برای ماندن در یک جا و نماندن در جای دیگر، وجود نخواهد داشت
leila71
گمان میکنم صمیمیت اناً ایجاد نمیشود. باید به خاطر آن فداکاری کرد
کتاب ناب
عشق مردها چیزی بیش از یک پارگی و نفاق نیست.
کتاب ناب
مردها هرگز نمیدانند که چطور باید دوست داشت. هیچ چیز آنها را راضی نمیکند. آنچه را که آنها میدانند، خواب و خیال دیدن است؛ وظایف جدیدی برای خود تصور کردن است؛ سرزمینهای تازه و مسکنهای جدیدی را جستجو کردن است.
کتاب ناب
این مهمترین نکتهای است که «کامو» در آثارش و به خصوص در این نمایشنامه «سوءتفاهم» طرح کرده است. اینکه انسان چرا نتواند در هر کاری، در هر مسالهای، و در هر مشکلی، راه مخصوص به خودش را انتخاب کند؟ یا به معنای دیگر «آزادیِ اختیار» داشته باشد؟ چرا باید حتما برای حلِ مشکلات و مسائل غامض و حتی ساده حیات از راه عادی و معمولی عمل کند؟
Ziti
یک مرد عاقبت تنها نیست.
nayer
به جای اینکه خودش معرف خودش باشد؛ «نیروی وقایع» به سادگی او را معرفی میکند
nayer
اینکه انسان چرا نتواند در هر کاری، در هر مسالهای، و در هر مشکلی، راه مخصوص به خودش را انتخاب کند؟ یا به معنای دیگر «آزادیِ اختیار» داشته باشد؟ چرا باید حتما برای حلِ مشکلات و مسائل غامض و حتی ساده حیات از راه عادی و معمولی عمل کند؟
سحر
جدایی برای کسانی که یکدیگر را آن طور که باید دوست میدارند، همیشه دلیل وجود چیزهایی است.
Sophie M
تمام آنچه را که زندگی میتوانست به یک مرد داده باشد، به او داده بود. او این سرزمین را ترک کرد. فضاهای دیگری را شناخت، دریا را و موجودات آزاد را دید. اما من اینجا ناچیز، سوت و کور، غمزده و فرو رفته در دل این اقلیم، باقی ماندم و به ضخامت خاک چشم دوختم. هیچکس؛ حتی تو، دهان مرا نبوسید، و بدن مرا برهنه و لخت ندید.
Elnaz Kiani
آدمها درست شبیه پیچ و مهرههایی شدهاند که مجموعه ماشین مسلط بر آنها است و کوچکترین کندی و لَنگی و سرپیچی، با «اخراج» آنها کیفر داده خواهد شد.
Yarin
گمان میکنم لحظاتی هست که تمام جانیها در آن مثل من درونشان؛ خالی، بیبر، و بدون هیچ گونه آینده ممکن است. به همین خاطر است که جانیها را جلب و توقیف میکنند. جانیها به درد هیچ چیز نمیخورند.
RaHas
مادر: درست نیست اگر بگوییم فکرش را کرده بودم. اما عادت، نیروی بزرگی است.
مارتا: عادت؟! تو الان خودت گفتی که موقعیت مناسب کم گیر میآید.
مادر: بیشک، اما عادت از جنایت دوم شروع میشود. با جنایت اولی، هیچ چیز شروع نمیشود. جنایت اولی چیزی است که تمام میشود. و بعد، اگر موفقیت نادر باشد جنایتهای بعدی در سالهای درازی اتفاق میافتد؛ و عادت به وسیله خاطره تقویت میگردد. بله، درست عادت بود که مرا واداشت به این مرد جواب بدهم. و عادت به من خاطرنشان ساخت که به او نگاه نکنم و مرا مطمئن کرد که او حتماً قیافه یک قربانی را دارد.
فاطمه
وقتی تو آن لحنی را به خود میگیری که من خوب میشناسمش، درِ گوشهایم را میبندم. این صدای تنهایی است، لحن عشق نیست.
.
نه، مردها هرگز نمیدانند که چطور باید دوست داشت. هیچ چیز آنها را راضی نمیکند. آنچه را که آنها میدانند، خواب و خیال دیدن است؛ وظایف جدیدی برای خود تصور کردن است؛ سرزمینهای تازه و مسکنهای جدیدی را جستجو کردن است. در صورتی که ما میدانیم باید در دوست داشتن عجله کرد؛ در یک بستر خوابید، دست به یکدیگر داد و از غیبت ترسید. آدم وقتی دوست میدارد هرگز خواب چیزی را نمیبیند.
.
اما درباره خواب و خیالها یا وظایف من، باید آنها را همان طور که هستند درک کرد. من بیرون از آنها چیزی نخواهم بود و اگر آنها را نداشته باشم تو مرا کمتر دوست خواهی داشت.
.
حجم
۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۶۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۱
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
قیمت:
۳۵,۰۰۰
۲۴,۵۰۰۳۰%
تومان