بریده‌هایی از کتاب دروغ گویی روی مبل

یاد بگیرن که در لحظهٔ حال زندگی کنن، به‌جای اینکه زندگی رو به لحظه‌ای در آینده به تعویق بندازن، مثلاً به آخر هفته، تعطیلات تابستون، بازنشستگی.

"می‌بینی کارول، شطرنج مثل زندگی می‌مونه: وقتی بازی تموم می‌شه، همهٔ مهره‌ها  سرباز، شاه و ملکه  همه‌شون می‌رن تو یه جعبه."

دکتر کوک به او تجاوز کرده بود  تجاوزی عاری از خشونت، ولی به هر حال تجاوز بود. او به سراغ یکی از استادان زن خود رفت و درخواست کمک کرد. استاد به او نصیحت کرد که موضوع را رها کند. او به کارول گفت: «تو مدرکی نداری، کسی حرفت رو جدی نمی‌گیره. حتی اگه جدی هم بگیرن به مسخره شدن فکر کن: تشریح تجاوز، به‌خصوص مشارکت خودت در اون و اینکه چرا به سمت تجاوز بیشتر برگشتی، هفته‌ای بعد از هفتهٔ دیگه.»

تنها شفادهندهٔ مجروح می‌تونه واقعاً شفا بده

اون‌ها جلو شکوفا شدن مغز جوون خطرناک رو می‌گیرن، به‌عنوان رشوه چند سال بهش آیینی رو نشون می‌دن تا خودش رو فراموش کنه. بعد وقتی آخرین گل قاصدک پرپر شد و خلاقیت از دست رفت، اون‌ها تازه‌وارد رو فارغ‌التحصیل می‌کنن و اطمینان دارن که در دوران پیریش کتاب مقدس رو زنده نگه می‌داره.

"پیدا کردن عشق به چیزی همیشه تهذیب‌کننده است"

او عاشق بیانیهٔ نیچه بود که نیرومندترین درختان باید ریشه‌های عمیقی داشته باشند که ریشه‌هایشان به اعماق تاریکی برود، به سمت اهریمن.

برچسب‌ها (انگ‌ها) به آدم‌ها آسیب می‌زنن. تو نمی‌تونی انگ رو درمان کنی، تو باید انسان پشت برچسب رو درمان کنی

اگر می‌خواهی مردم رشد کنند، به آن‌ها کمک کن تا یاد بگیرند پدر و مادر خود باشند.

درمانگران و مغازه‌داران تعمیر خودرو در شراکت جدیدشان، گارانتی پنج‌ساله‌ای برای ترمز و کنترل رفتار تکانشی، سیستم سوخت و جسارت، روغن‌کاری ماشین و مکانیزم‌های خودآرامشی، فرمان و کنترل خلق، سیستم اگزوز و آرامش معده و روده، سلامت محور اصلی و توانایی جنسی مردانه ارائه می‌دهند.

این مزخرفات‌رو درمورد آماده نبودن بیمار برای درمان فراموش کن! این درمانه که برای بیمار آماده نیست. باید جسور و خلاق باشی تا یک درمان جدید برای هر بیمار بسازی

من احساس می‌کنم که مُردم و به خودم آسیب می‌رسونم تا بدونم زنده‌ام.

دنیا وحشتناک‌تر از اونه که بشه به بچه‌ها تحمیلش کرد.

من عاشق اینم که کسی عاشقم باشه. کی نمی‌خواد؟ تو نمی‌خوای؟

"تو می‌گی عاشقمی، ولی عشق یک ارتباطه، عشق نگران دیگری بودنه، دلواپس رشد و وجود دیگری بودنه.

«همه‌چیز رنگ می‌بازه، این ماهیت تجربه‌ست. هیچ‌چیز دوام نداره. استمرار توهمه، و روزی منظومهٔ شمسی می‌میره.»

اگه من قرار باشه درمورد جزئیات هر عملی، هر رابطه‌ای نگران باشم، هیچ‌وقت نمی‌تونم رابطه داشته باشم!

تربیت خوب یعنی آماده کردن بچه‌ها برای خودمختار بودن، و توانایی ترک والدین

پهلوی آن‌ها جعبه‌های باز نشدهٔ کتاب‌های نویی بود که مشتاق تجربهٔ نور خورشید بودند. قلب ارنست به سمت نوزاد کوچکش (کتابش) پر کشید

تولدها نشونه‌های غم‌انگیز گذران زندگی ما هستن و جشن تولد کوششی برای انکار این غمه.