بریده‌هایی از کتاب بادام

کتاب‌ها من را به جاهایی می‌بردند که بدون آن‌ها هرگز پایم بهشان نمی‌رسید. اعترافات آدم‌هایی را با من در میان می‌گذاشتند که هرگز ندیده بودمشان و از زندگی‌هایی می‌گفتند که هرگز شاهدشان نبودم. احساساتی که هرگز نچشیده بودم و وقایعی که هرگز تجربه نکرده بودم، همه توی آن کتاب‌ها پیدا می‌شدند.

«هیچ‌کس نیست که نتوان نجاتش داد. فقط بعضی مردم هستند که از تلاش برای نجات دادن دیگران دست می‌کشند»

مادربزرگ طعنه زده بود که «قهوه‌ساز دیگه چه کوفتیه!» استعداد خاصی برای به هم ریختن اعصاب مامان با چند کلمهٔ ساده داشت.

کتاب‌ها من را به جاهایی می‌بردند که بدون آن‌ها هرگز پایم بهشان نمی‌رسید.