بریدههایی از کتاب آبنبات نارگیلی
۴٫۲
(۴۹۲)
وقتی یاد آن دو نفر و کاری که کرده بودیم افتادم، برای یک لحظه یخ کردم. قلبم از حرکت ایستاد و تمام موهایم سیخ شدند... نکند این مرتضی بوده که به جای دریا به من زنگ زده بوده؟
Hs Miramini
راز آنقدر در دل آدم میماند که آدم فکر میکند اگر به کسی بگوید، انگار که لخت توی خیابان دارد راه میرود و با خجالت فراوان حس میکند دارد رسوا میشود. اما به اولین نفر که میگویی، دیگر از گفتنش خجالت نمیکشی و راهبهراه به بقیه هم میگویی و به خودت که میآیی میبینی داری لخت راه میروی و عین خیالت نیست.
pegah
تمام شهر پر از پوسترهای ناطق نوری و خاتمی شده بود. پوسترهای ریشهری و زوارهای هم بودند اما خیلی کم. ابی هیچ علاقهای به خاتمی نداشت. همانطور که حسام هم همین حس را به ناطق نوری داشت. اگر از ابی میپرسیدی چرا میخواهد به ناطق نوری رای دهد، میگفت: «چون خاتمی رای نیاره» و حسام هم برای این به خاتمی رای میداد چون میگفت «برای اینکه ناطق نشه.»
مهدی
آدم به اولین نفری که رازش را بگوید، ترسش از افشای راز میریزد و به بعدیها زودتر میگوید.
pegah
بعد فکر کردم شاید دعواها و جنگها برای این است که مردم عاشق نیستند. اما باز به این فکر کردم شاید بعضی دعواها و جنگها هم بخاطر این است که شاید دو نفر عاشق یکی هستند
Mohadese
حالا دیگر حس میکردم باید کار نیمهتمامم را تمام کنم و این وسط، بیبی نقش مهمی داشت. یکبار دیگر از او تشکر کردم. صدایش توی گوشم پیچید که انگار دارد با من حرف میزند و میگوید «یعنی دستم درد نکنه مُردم؟»
- نه بیبی منظورم اینه حتی بعد از رفتنت هم خیرت به ما مرسه
- اگه راست مگی یککم حلوا بدی بخورم... حیف که نمتانم.
لبخندی زدم و یکبار دیگر برایش فاتحه خواندم. روحش شاد.
fatemeh_z_gh09
اگر از ابی میپرسیدی چرا میخواهد به ناطق نوری رای دهد، میگفت: «چون خاتمی رای نیاره» و حسام هم برای این به خاتمی رای میداد چون میگفت «برای اینکه ناطق نشه.»
pegah
در حالی که ضربان قلبم حتی بیرون از کیوسک هم شنیده میشد شماره خانهشان را گرفتم. از آن مواردی بود که برای حرف زدن با کسی زنگ میزنی که امیدوار باشی خانه نباشد.
pegah
صادقانه از خدا طلب بخشش میکردم و توبه میکردم که خدایا من دیگر به کسی نخواهم خندید و نقشهای هم بابت خنده به دیگران نخواهم کشید، ابی به آرامی رکوع رفت اما چون چسبیده بود به دیوار، یکدفعه باسنش به دیوار خورد و کمانه کرد و به جلو پرت شد. در اوج احساسات نتوانستم خودم را کنترل کنم و قهقهه زدم. خود ابی هم خندید. حس کردم چون توبهام صادقانه بوده، خدا خوشش آمده و گفته «حالا چون بچه خوبی شدی این یکی را مهمانم باش».
pegah
هر که ابی را میدید تصور میکرد چه نماز عارفانهای، اما در اصل عاشقانه بود. افسوس که اگر ابی میفهمید معشوقش کیست، این دفعه بدتر میگریست.
pegah
گاهی وقتا زندگی یه مسیری به آدم نشون میده که فکر میکنی درسته اما اشتباهه. و وقتی ناراحتی، یه مسیری که فکر میکردی اشتباهه میاد سر راهت و تازه میفهمی هیچ چیز بیحکمت نیست.
miracle
به مرتضی که گفتم، چیزی گفت که اگر به گوش آقامظفر شوهر عمهام میرسید، او را به چند قطعه مساوی تقسیم میکرد.
hanimani
روزهای آخر ترم رسیده بود و هر کس که جزوه نداشت، مثل گدای سامرا دنبال جزوه بود و هرکس که جزوه کامل داشت، جوری قیافه میگرفت که انگار کلیددار کعبه است.
miracle
نگاهم افتاد به زیپ شلوارش که باز بود اما چیزی به او نگفتم و عمدا دیگر به زیپش نگاه نکردم تا یکوقت متوجه نشود. برایم سوال بود عذراخانم آن پارچه بدترکیبی را که با آن شورت حمید را دوخته از کجا خریده. بیشتر شبیه به دستمال سفره بود و معلوم نبود اول دستمال سفره بوده بعد لباس زیر شده یا اول لباس زیر است و بعد به دستمالِ غیر سفره تبدیل خواهد شد.
کاربر ۲۶۲۷۵۷۱
او هم احتمالا توی دلش گفت «خودتی» اما به روی خودش نیاورد. مثل بعضی زندگیهای مشترک، یاد گرفته بودیم به دروغهای هم احترام بگذاریم.
pegah
بعضیها هم عمدا آستین خود را پایین نداده بودند، شاید برای اینکه همه ببینند که دارند میرود نماز جماعت....
pegah
حواسم درگیر دریا و خانم شهریاری شد که جوابهای اشتباه خودم را خط نزدهام. اعصابم خرد شد و طبق معمول مثل همه مردها، تقصیر را گردنِ زنها انداختم.
pegah
استاد گفت اگر کسی سوال دارد جوابی داده نمیشود چون همه چیز قبلا توضیح داده شده. جوری که خانم شهریاری هم بشنود گفتم: «ما اگه جوابا رَم داشتیم بلد نبودیم، بنویسیم»
pegah
دایی هم نوشابه را از من گرفت و بعد از اینکه لبش را پاک کرد، گفت: «عشق هم چیز خوبیه هم چیز بدیه. اگه خوب بود یعنی خوبه اگه بد بود یعنی که به درد نمخوره»
- دایی مشه همینِ یواش بگی توی جزوههام بنویسم؟ خیلی قصار بود.
دایی که باورش شده بود دوباره جملهاش را تکرار کرد ولی یک جور دیگر شد. با این حال تاکید کرد:
- من که مطمئنم از عشق طرف اشتباه برداشت کردی ولی بالفرض که راست باشه، یکوقت اگه بهش علاقهای نداری، مبادا با احساساتش بازی کنی.... اگه فکر مکنی ازش خوشت نمیاد، نبینم کرم بریزیا... یعنی بهش بگی نه ولی های جلوش خوش رقصی کنی و کارایی که خوشش میادِ انجام بدی... گناه داره. حالا چکار کرده که فکر مکنی بهت عاشقه؟
- اولش که بهم تقلب رساند.
- این که دلیل نمشه... یعنی تو به هیچکس تقلب نرساندی؟
زینب نیشابوری
مثلا از الان مدانم کجای بجنورد قراره کمربندی بزنن، کجاش قراره راه باز بشه، کجاش قراره ترقی کنه. اینا رِ بقیه که نمدانن.... خیلی چیزایم باز به گوش ما مرسه که بقیه نمدانن. مثلا اینکه چی قراره گران بشه، چی قراره ارزان بشه...
karoon
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰۵۰%
تومان