بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آبنبات نارگیلی | صفحه ۱۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب آبنبات نارگیلی

بریده‌هایی از کتاب آبنبات نارگیلی

نویسنده:مهرداد صدقی
امتیاز:
۴.۲از ۴۹۲ رأی
۴٫۲
(۴۹۲)
دستی به شانه‌اش زدم و مثل استاد با لحنی برادرانه و تاثیرگذار خواستم به او نصیحتی کنم اما چون چیزی در ذهنم نبود، گفتم: «ابی‌جان اون درختِ بلوطِ مبینی؟» -ها -ولی زیاد بری حموم دیگه نمبینی
کاربر ۸۰۷۱۳۲۰
من و سوسن ذهن‌مان با هم خیلی تله کابین داره. ‫وقتی دایی به جای تله‌پاتی گفت تله کابین ناخودآگاه قهقهه زدم. دایی با اخم به من نگاه کرد و گفت: «من دارم مثل آدم باهت حرف مزنم تو مسخره مکنی؟ اصلا این فیلم به درد تو نمخوره پاشو برو خانه‌تان»
دریا
من مبخشمت. فقط برای اینکه بدانی دو تا دوست وقتی یکی‌شان اشتباهی مکنه، طرف مقابل مبخشش. لذتی که در بخشش هست در شیشلیک مفتی نیست.
دریا
ملیحه گفت: «ولی مِگن خاتمی بیشتر از بقیه طرفدار حقوق زنایه» ‫بی‌بی گفت: پس من به همین «حاتمی» رای مدم... ایشالا که به حق پنش تن حقوقمِ زیاد کنه.
دریا
مثلا از الان مدانم کجای بجنورد قراره کمربندی بزنن، کجاش قراره راه باز بشه، کجاش قراره ترقی کنه. اینا رِ بقیه که نمدانن.... خیلی چیزایم باز به گوش ما مرسه که بقیه نمدانن. مثلا اینکه چی قراره گران بشه، چی قراره ارزان بشه...»
sahar1370326
روزهای آخر ترم رسیده بود و هر کس که جزوه نداشت، مثل گدای سامرا دنبال جزوه بود و هرکس که جزوه کامل داشت، جوری قیافه می‌گرفت که انگار کلیددار کعبه است
sahar1370326
مخی که زدنی باشه، یعنی اصلا مخ نیست
دریا
تو که اصلا نمخواستی رای بدی چرا مخوای بری ستاد؟ ‫-هنوزم رای نمی‌دم ولی محسن اگه بدونی چقدر دختر هست اونجا. رای نمی‌دم دل که دارم. ببینم می‌تونم مخ بزنم یا نه
دریا
تو که مخوای دوش بگیری دیگه چرا به موهات روغن مزنی؟ ‫- من موهام خشکه اشتباهی یک شامپو خریدم نوشته مخصوص موهای چرب، دارم موهام چرب مکنم بهتر بشوره.
دریا
سوار شدم و در حالی که با خوشحالی به طرف خانه می‌رفتم، تازه یادم آمد «تِفففف کتابمِ جا گذاشتم» و هنور چند متر از «تِف» قبلی دور نشده بودیم که باز «تِففف نوارم هم ماند دستِ راننده» و حرف راننده تاکسی تلفنی که «خوب شد خودت جا نذاشتی».
دریا
از وقتی دانشجو شده بودم چون فکر می‌کردم دیگر باید آدم باشم و کسی را مسخره نکنم یا سر کار نگذارم، حس می‌کردم دیگر در زمینه شوخی یائسه شده‌ام اما با نظر تاییدآمیز مرتضی، حس کردم هنوز در دوران بلوغم.
دریا
تو اصلا مدانی عشق یعنی چی؟» ‫- عشق فقط عشق بنده به خدا. عشق به بنده خدا فایده نداره. ‫- چرا؟ ‫- چون اگه برسی که هیچ، اگه نرسی هم که هیچ ‫- دستت درد نکنه حسابی قانع شدم.
دریا
آقای اشرفی بدون اینکه کسی خواسته باشد تا او برای بار دهم توضیح بدهد، گفت: «وامُنده هتل ما فقط دستشویی فرنگی داشت من سختم بود. یعنی ایرانی هم داشت ولی طبقه پایین بود و هر دفعه من مرفتم طبقه پایین. یک شب که خیلی ضروری مجبور شدم از همون فرنگی استفاده کنم، گفتم برم مثل دستشویی ایرانی اینجوری روش بشینم، از بالا افتادم هم پام درآمد، هم سنگ دستشویی کنده شد
flora
خانم شهریاری بعد از چند ثانیه در حالی که به زحمت می‌خواست بلند شود، با لحنی ملتمسانه گفت: «ببخشید کمکم می‌کنین؟» رنگم پرید. تا الان توی چنین موقعیتی قرار نگرفته بودم. از بچگی بحث محرم و نامحرم در خانواده ما جدی بود اما آنها حتما آنقدر با کلاس بودند که این چیزها برایشان مهم نبود. در آن لحظه بیشتر از خدا و جهنم، از حراست و بیشتر از حراست، از اینکه شاید دریا بفهمد می‌ترسیدم. چون وضعیت خانم شهریاری خاص بود، استغفرالله گفتم، دستم را فورا توی آستین کاپشنم کردم و آستین را هم جوری دراز کردم که بتواند بدون لمس دستم فقط از نوک آستین کاپشنم بگیرد. خانم شهریاری خودش بلند شد و گفت: «منظورم توی درسه.»
flora
به من چیزی نگفت اما خودم می‌دانستم موضوع چیست. باید به مرتضی می‌گفتم دیگر وقتی ابی امتحان دارد به او زنگ نزند. ابی که رفت، تازه یادم آمد آنقدر حواسم درگیر دریا و خانم شهریاری شد که جواب‌های اشتباه خودم را خط نزده‌ام. اعصابم خرد شد و طبق معمول مثل همه مردها، تقصیر را گردنِ زن‌ها انداختم.
flora
سرباز یک نوار درآورد. عکس داریوش روی جلد آن بود. -این کیه؟ پسرخالته؟ بعد از چند ثانیه، با اعتماد به نفس کاذب گفتم: «نه پسر عمه‌مه. توی مشهد مغازه عکاسی داره.» سرباز کمی تعجب کرد و گفت: «ها اتفاقا منم شنیدم. مِگن خیلی شبیهشه» الکی لبخندی زدم و خواستم راجع به عکس دایی اکبر توضیح بدهم که سرباز نوار دیگری درآورد و گفت: «این کیه؟» -این عمه‌مه... توی کیش زندگی مکنن. البته الان داره رِژیم مگیره لاغر شه. اینم که کنارشه، شوهرعمه‌مه چشماش ضعیف شده عینک دودی زده.
flora
آقاجان را بغل کردم. مامان محض شوخی و یا جدی طاقت نیاورد و او هم به آغوش من و آقاجان پیوست. مثل فوتبالیست‌هایی شده بودیم که در دقیقه نود گل زده‌اند و با هم حلقه شادی تشکیل داده‌اند. فقط مانده بود بی‌بی هم با یک حرکت نینجایی روی سر مان بپرد. بی‌بی که با دیدن ما سه تا انگار از همه بیشتر دچار احساسات بود، در حالی که کمی بغض داشت و لبخند قشنگی بر لب، به ما نگاه کرد، دور دهانش را تمیز کرد، به زحمت از جای خود بلند شد و آرام آرام به طرف ما آمد و از کنار ما رد شد و رفت دستشویی.
flora
- عشق فقط عشق بنده به خدا. عشق به بنده خدا فایده نداره. - چرا؟ - چون اگه برسی که هیچ، اگه نرسی هم که هیچ - دستت درد نکنه حسابی قانع شدم.
sama
ابی اما خیلی به حرفش اعتقاد داشت و می‌گفت «ایشالا اول بهشت یک اتوبوس نگه داره و بگه همه قوم و خویشای اِبی سوار این بشن.» - اول جهنم هم یک اتوبوس نگه داشته مِگه همه دور و بری‌های محسن سوار شن. بعد چون تو یَم رفیق من بودی از اتوبوس خودت پیاده‌ت مکنن، تا اتوبوس من کلاغ پر میارن‌ت مگن برو تو اتوبوسِ محسن. تازه چون اتوبوس پره و جا نیست باید مثل سرویس دانشگاه سرپا وایستی. منم به اعضا و جوارحم رشوه مدم که بگن از تو خط مگرفتن. اونجا چون جهنمه کسی به حرف تو گوش نمکنه ولی حرف من براشان سنده.
sama
از اینکه با او مشورت کردم، پشیمان شدم. نفهمیده بود آدم وقتی با کسی مشورت می‌کند تایید می‌خواهد نه نظر واقعی.
کاربر ۲۷۶۴۰۹۱

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

حجم

۲۹۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۲۵ صفحه

قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰
۵۰%
تومان