بریدههایی از کتاب آبنبات نارگیلی
۴٫۲
(۴۹۲)
به قول آقای جاجرمی خدابیامرز، زندگی قانونهای خاص خودش را دارد. یعنی دقیقا در روزی که حسابی ناراحتی و حالت گرفته است، یکدفعه خبری به تو میرسد که از این رو به آن رو میکندت آنهم روزی که اصلا رویش حساب نمیکنی.
نیلوفر نقاش
مثل بعضی زندگیهای مشترک، یاد گرفته بودیم به دروغهای هم احترام بگذاریم.
ترمه
مثل بعضی زندگیهای مشترک، یاد گرفته بودیم به دروغهای هم احترام بگذاریم.
anahita.bdbr
بدی سیبزمینی این است که وقتی نگاهش میکنی دیرتر سرخ میشود اما اگر نگاهش نکنی، با بویش دستت را میگیرد که تو رو خدا بیا به من نگاه کن.
anahita.bdbr
مراد با کمی لکنت گفت: «من و اون دینِمانِ به این مردم ادا کردیم، حالا یکذره سهممانِ بخوایم برداریم گناه کردیم؟»
آقاجان که انگار خیلی ناراحت شده بود، گفت: «چی دِینی؟ چی سهمی؟ با دوچرخه و موتور گازی میامدی حالا با ماشینای آخرین مدل داری این ور اون ور مری باز دنبال سهمی؟»
- حاج آقا کم زحمت نکشیدیمها
- فقط تو زحمت مکشی؟ بقیه زحمت نمکشن؟ پس چرا بقیه زحمتکشا به این چیزا نمرسن؟
- بقیه اگه عرضه ندارن تقصیر منه؟
- اسمش بیعرضگی نیست. بچه من یک پاش از دست داد، جوانی نکرد، ولی یک بار از سهمش نگفت. حالا شما که حتی یک روزم خط مقدم نبودی و با ساخت و پاخت هی پول درمیاری، باز دنبال سهمی
Neda F
یک چیزی هست به اسم آرامش. مساله فقط خواب نیست. اینه که یک چند ساعتی به حال خودم باشم.
کاربر ۸۷۱۲۹۲۴
سعید گفت: «از من پرسید به کی مخوام رای بدم، بعد که گفتم به کی و دلیلمِ گفتم، بهم توهین کرد. من جوابشِ دادم، بهم فحش عمه داد. خا این درسته؟»
بهجای محمد من بلافاصله گفتم: «خا برای اینکه عدالت رعایت بشه الان تو بهش عمهش فحش بدی»
susan
بهش گفتم چون هیکلش یک کم بزرگه باید بره به جای اشعه ایکس، با عکس اشعه ایکس لارج بگیره،
Mersana
وقتی انوش شروع به نواختن کرد آنقدر ناراحت بود که «هتل کالیفرنیا»، «مسافرخانه نقی زاده» هم از آب درنیامد.
Mersana
- خب اگه مخ داشته باشه، یه ذره سخت میشه. نه کار داری، نه پول داری، نه سربازی رفتی، نه بدنسازی، نه هنرمندی، نه...
- دوست داشتن به این چیزا که نیست که.
- آره، ولی برای ادامهش به این چیزا نیازه.
Reza Javan
حسام هم خیلی منطقی به من گفت رفتنم درست نیست و چون نظرم را تایید نکرد، از اینکه با او مشورت کردم، پشیمان شدم. نفهمیده بود آدم وقتی با کسی مشورت میکند تایید میخواهد نه نظر واقعی.
Reza Javan
راز آنقدر در دل آدم میماند که آدم فکر میکند اگر به کسی بگوید، انگار که لخت توی خیابان دارد راه میرود و با خجالت فراوان حس میکند دارد رسوا میشود. اما به اولین نفر که میگویی، دیگر از گفتنش خجالت نمیکشی و راهبهراه به بقیه هم میگویی و به خودت که میآیی میبینی داری لخت راه میروی و عین خیالت نیست.
Reza Javan
حسام هم خیلی منطقی به من گفت رفتنم درست نیست و چون نظرم را تایید نکرد، از اینکه با او مشورت کردم، پشیمان شدم. نفهمیده بود آدم وقتی با کسی مشورت میکند تایید میخواهد نه نظر واقعی.
Reza Javan
اسمش بیعرضگی نیست. بچه من یک پاش از دست داد، جوانی نکرد، ولی یک بار از سهمش نگفت. حالا شما که حتی یک روزم خط مقدم نبودی و با ساخت و پاخت هی پول درمیاری، باز دنبال سهمی و تازه ازش ناراحتی و بهش طعنه مزنی بیعرضه و بیمعرفت؟ بیمعرفت شماهایین که از ارتباطاتتان سو استفاده مکنین. اون نون از دست من نمخوره فکر مکنه شاید گران فروخته باشم، از بانک سود نمگیره مِگه سود بانکی درست نیست، بعد به جای اینکه بهش بگین راه تو درسته، خودتان ناراحتین چرا نمیاد توی دزدی گرگیها؟»
Reza Javan
- همون پول، عشقم میاره. پول نباشه عاشقی هم دوام نمیاره. عاشقی با شکم گرسنه نمشه.
Reza Javan
خودش سفارش میکرد فقط و فقط به فکر کارهای اقتصادی باشم.
- پول یعنی همهچیز آقا محسن.
Reza Javan
گوشی مثل کسی که خودش را حلق آویز کرده باشد، آویزان بود. ازپشت گوشی صدای آواز خواندن آقاجان میآمد و به گوشی بابت حلقآویز کردن خودش حق دادم. معلوم بود همین اول صبحی یا فروش خوبی داشته یا مشتری خوبی آمده که سرخوش است.
anahita.bdbr
آقای دکتر که کمکم میخواست برود دنبال غذا، در حالی که داشت اسامی و تعدا کبابها را روی کاغذ مینوشت تا اشتباه نکند، با بیحوصلگی گفت:
- ولی من که مخوام رای بدم فقط شناسنامهم مهر بخوره. همین.
محمد گفت: «تا حالا کسی برای رای ندادن اخراج نشده. این شایعات همیشه بوده»
آقاجان با لبخند طعنهآمیزی گفت: «اون که صددرصد»
Reza Javan
تمام شهر پر از پوسترهای ناطق نوری و خاتمی شده بود. پوسترهای ریشهری و زوارهای هم بودند اما خیلی کم. ابی هیچ علاقهای به خاتمی نداشت. همانطور که حسام هم همین حس را به ناطق نوری داشت. اگر از ابی میپرسیدی چرا میخواهد به ناطق نوری رای دهد، میگفت: «چون خاتمی رای نیاره» و حسام هم برای این به خاتمی رای میداد چون میگفت «برای اینکه ناطق نشه.»
Reza Javan
خانم شهریاری با صدایی لرزان و گرفته برای اینکه نشان دهد چه خانواده تحصیلکرده و حسابی دارد، گفت:
- من بابام متخصص گوشه مامانم متخصص تغذیه
- منم داییم متخصص گوشته خودم متخصص اغذیه
Reza Javan
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
حجم
۲۹۵٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۲۵ صفحه
قیمت:
۲۱۰,۰۰۰
۱۰۵,۰۰۰۵۰%
تومان