بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سال بلوا | صفحه ۴ | طاقچه
کتاب سال بلوا اثر عباس معروفی

بریده‌هایی از کتاب سال بلوا

نویسنده:عباس معروفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۸۳ رأی
۳٫۸
(۱۸۳)
پدرم می‌گفت در سرزمینی که جنگ و گرسنگی باشد انواع و اقسام دین و خدا و باور و خرافات به وجود می‌آید، یادت باشد خدا یکی است و او هم ارحم‌الراحمین است.
نیلوفر معتبر
مادر گفت: «مالیخولیایی شده‌ای؟» عاشق شده بودم. شب‌ها با یاد او می‌خوابیدم و در خواب باد موهاش را به بازی می‌گرفت، یکباره دسته‌ای موی سیاه و صاف بین زمین و آسمان موج می‌خورد، و آن نگاه مبهوت زیر دسته‌ای مو پنهان می‌شد. از خواب می‌پریدم و باز او را می‌دیدم که مرده است. و مرده است. یک بار خواب دیدم که حسینا یک مجسمه سنگی است که گذاشته‌اندش جلو ساختمان شهرداری برای قشنگی.
ChyaRhnvrd
جهان کوهی است وهم‌آلود که به هر صدایی پاسخ می‌دهد، ما به زمان نیاز داریم.
روژینا
«مادرم همیشه می‌گفت به زن جماعت نباید رو داد، چون سوار آدم می‌شوند.»
نیلوفر معتبر
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم‌ها در یاد من زندگی می‌کنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟
در جستجوی کتاب بعدی...
دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم‌ها در یاد من زندگی می‌کنند و من در یاد هیچ کس نیستم؟
Tandis.A
«توی این مملکت هر چیزی اولش خوب است، بعد یواش‌یواش بهش آب می‌بندند، خاصیتش را از دست می‌دهد، واسه همین است که پیشرفت نمی‌کنیم.»
نیلوفر معتبر
«مرده‌اند، مردانی که ندانستند چرا زنده‌اند!»
کاربر ۱۱۸۰۸۱۰
میرزاحسن سرخ شد و یک‌نفس حرفش را زد: «با دار و تفنگ که نمی‌شود بر مردم حکومت کرد، باید به دادشان رسید.» و با لحن غم‌انگیزی ادامه داد: «سایه ترس از مرگ هم بدتر است.»
حسین میری
به مادر گفته بودم که شب‌ها خوابم نمی‌برد، تیرهای سقف را می‌شمرم، یک بار از این‌سر، یک بار از آن‌سر، امّا همیشه از آن‌سر که می‌شمرم یکی کم می‌آورم. مادر گفت که من مالیخولیایی شده‌ام. و من فکر کردم که عاشق شده‌ام
روژینا

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

حجم

۲۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۲

تعداد صفحه‌ها

۳۴۲ صفحه

قیمت:
۹۵,۰۰۰
تومان