بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هملت | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هملت

بریده‌هایی از کتاب هملت

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۷۶ رأی
۳٫۸
(۷۶)
آنچه که به گوش ابلهان می‌نشیند،[ فقط ]سخن چرند است.
m.mah
واژه‌هایی که خالی از اندیشه باشند، هرگز ره به آسمان نمی‌سپارند.
m.mah
چه بسیار از ما به گفتار، خوب ولی در عمل، مثل سنگیم و چوب
m.mah
اگر به قدر شایستگی هر فرد، بخواهند از او پذیرایی کنند، کیست که از[ مجازات ]تازیانه، بگریزد؟... پس از ایشان به اندازه‌ی ارج و منزلت خودتان پذیرایی کنید!...[ اینجا‌ست که ]که هر چه شایستگی[ مهمان ]کم‌تر باشد، مهربانی‌های شما، بهای بیشتری خواهد یافت...
m.mah
هیچ چیزی، خوب و بد نیست مگر[ ذهن و ]اندیشه‌ی ما[ در نظرمان ]آن را چنان بیافریند.
m.mah
در این روزگار، از میان ده‌هزار تن، تنها یک تن را می‌توان راست‌کردار یافت.
m.mah
مردم نیز بر روش ملوک خویشند. چونان آن کس که خوی نیک یا تن و روان ناهنجار زشتش را از اجداد خود به ارث می‌برد
m.mah
به قسم‌های او اعتماد نکن. زیرا[ این سوگندها ]نقش دلّالان محبّت را بازی می‌کنند که زیر ظاهر پر رنگ و لعاب‌شان، هیچ خیالی نیست مگر برآورده کردن هوس‌های ناپاک. پرهیزکاریشان هم برای بهتر فریب دادن است.
m.mah
اگر آرامش و لذّت‌های درازای عمر آدمی، تنها خوردن و خوابیدن است، انسان چیست، پس؟... جانور درنده‌ای و بس! بی‌گمان آن کس که ما را با چنان قدرت تعقّل بی‌کرانی آفریده که[ قادریم ]گذشته و آینده را بنگریم، نمی‌خواهد این خرد خدایی در ما بلااستفاده مانده و گندیده شود.
amir.m.kasiri
اصولاً دروغ، راه میان‌بری‌ست که تو را زودتر به مقصد می‌رساند.
خنیاگر
بسیار شبیه.[ چنین همانندگی ]تنم را از ترس ریش‌ریش می‌کند و عذابم می‌دهد.
کاربر ۱۰۴۲۹۸۶
هملت: اینک... جادوانه‌ترین هنگام شب است. آن لحظه‌ای که صحن معابد و گورستان‌ها، دهان به خمیازه از هم گشوده‌اند و دوزخ، دم تب‌آلوده‌ی مسریش را بر جهان سرایت می‌دهد
کاربر ۳۷۶۱۱۸۴
ولی برادر دلبندم!... مبادا اندرزگویی کنی و خود بدان رفتار نکنی و چون کشیشان از خدا بی‌خبر، راه سربالای خارآگین بهشت را نشانم دهی، اما خودخواهانه و گستاخ، خودت در جاده‌ی[ سراشیب ]گل‌کاری شده‌ی هرزه‌گی و خوش‌گذرانی بخرامی. بی‌آنکه یادت باشد چه پندهایی به دیگران داده‌ای!
v.fahimi
دوشیزه‌ی فریبا اگر حتی در برابر ماهتاب هم زیبایی‌هایش را آشکار کند، سخاوت بسیار به خرج داده!... فرشته‌ی پاکدامنی و پرهیزکاری نیز از طعنه‌ی افترا، آسیب‌ناپذیر نیست. آفت، اوّل به شکوفه‌های نارس بهاری می‌زند[ نه به میوه ]و شبنم درخشان جوانی، از همان نخستین پرتوهای آفتاب زندگانی است که بیشتر به نابودی نزدیک می‌گردد. هشیار باش که ترسو، همیشه ایمن از گزند می‌ماند. زیرا اگر هیچ آسیبی، جوانی‌ات را تهدید نکند، همین که جوان و مغرور باشی، خودش برای گمراهی کفایت است.
1984
بترس از[ اشخاصی چون هملت که ]مطیع مقام موروثی خویشند. او نمی‌تواند مانند مردم عادی بی‌نام و نشان، به هر چه خواست، دست یازد، و هر عزمی داشت، عملی سازد. هر گزیر و گزینشش مشروط به مصالح مملکتی‌ست.[ انگار کن ]سری که تصمیم می‌گیرد و انتخاب می‌کند، ولی باید به فکر بدن و تنه‌ی خویش هم باشد. پس نظر تنه[ ی اجتماع ]هم در تصمیم‌گیری‌ها[ ی چنین اشخاصی ]مؤثر است. یعنی اگر گفت: «دوستت دارم» خردمندی حکم می‌راند حرفش را تا جایی باور کنی که او توان عمل به آن را دارد.
Amir
هملت: پس بنگرید اینک که چه خوارم می‌شمارید!... دوست دارید[ نی جان ]مرا به بازی گرفته و بنوازید. وانمود می‌کنید که تارتارم را می‌شناسید. می‌خواهید بر قلب راز من، زخمه زنید. مشتاقید که گستره‌ی بم‌ترین تا زیرترین نت‌های مرا، به زار درآورید!... ولی از به چهچهه آوردن این ساز خرد، که بسی نواهای دل‌نواز و آواهای جان‌گداز در خود دارد، هنوز عاجزید. به راستی آیا می‌پندارید که به صدا درآوردن من، از نواختن یک نی هم ساده‌تر است؟... نام هر سازی که دوست دارید، بر من بگذارید! می‌توانید بر تارتار جانم زخمه زنید، ولی به فغان آوردنم... هرگز[ هرگز، هرگز ].
سکوت
آفرینه‌هایی مانند من که بین زمین و آسمان،[ معلّقند و چون مار ]می‌خزند، به چه دردی می‌خورند؟ ما همه فرومایه‌گان محض، گستاخانی هستیم که نباید سخن هیچ کداممان را باور کنی.
سکوت
هر آنچه که امروز جان دارد، باید روزی جان بسپارد و از زندگی به جاودانگی، ره بگذارد.
امیر
مارسلوس: خب![ خواهشمندم ]بنشینیم و آنکه می‌داند، مرا نیز آگاهی دهد که این نگهبانی‌های سفت و سخت‌گیرانه‌ی شبانه در[ سراسر ]کشور، از چیست؟ چرا هر روز مردم باید چندین به رنج و مشقّت توپ‌های مفرغین و برنجین را ریخته‌گری نمایند؟ و از چیست که این همه نبردافزارهای کشتار و جنگ[ به دانمارک ]وارد می‌شود،[ یا ]همه‌ی کارگران کشتی‌ساز، سخت سرگرم کار توان‌فرسایی هستند که[ بی مزد و جیره ]حتی یک‌شنبه‌ها[ ی تعطیل‌شان ]را نیز از ایشان گرفته است؟ مگر می‌خواهد بر سر دانمارک چه[ مصیبتی ]آوار شود که مردم می‌بایست شبانه روز، عرق‌ریزان، کوشش کنند و شام‌گاهانِ تب‌زده‌ی خویش را به روز متصّل‌دارند؟
محمدرضا
شادیم از اینکه خیلی شاد نیستیم. غنچه‌ی گل روی کلاه بانوی بخت نیستم.
mahdieh.sarihi

حجم

۱۸۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

حجم

۱۸۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۸ صفحه

قیمت:
۴۷,۰۰۰
۲۳,۵۰۰
۵۰%
تومان