دانلود کتاب صوتی جنگ با صدای رضا عمرانی + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی جنگ اثر لویی فردینان سلین

دانلود و خرید کتاب صوتی جنگ

گوینده:رضا عمرانی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی جنگ

کتاب صوتی جنگ نوشتهٔ لویی فردینان سلین و ترجمهٔ زهرا خانلو است. رضا عمرانی گویندگی این رمان جنگی صوتی را انجام داده و انتشارات ماه آوا آن را منتشر کرده است. این اثر صوتی هم گزارش است و هم رمان و ماجرایش در زمان جنگ جهانی اول می‌گذرد و به‌طور خاص درمورد جراحت نویسنده و عوارض آن است.

درباره کتاب صوتی جنگ

۶۰ سال پس از مرگ لویی فردینان سلین رمانی از او منتشر می‌شود که ماجرایش در زمان جنگ جهانی اول می‌گذرد و به‌طور خاص درمورد جراحت نویسنده و عوارض آن است. کتاب صوتی جنگ هم گزارش است و هم رمان؛ گزارشی که به‌مرور در خلال صفحات به رمان بیشتر می‌گراید. درست از همان ابتدای کتاب، سلین تعریف می‌کند که در ۲۷ اکتبر ۱۹۱۴ در بلژیک در منطقهٔ پوئِل‌کاپِلْ به‌شدت از ناحیهٔ بازو و چه‌بسا سر مجروح شده، نقشِ زمین و غرقهٔ خون، گاه هم ناهشیار، با نعش‌هایی در اطرافش، رو به هلاک از گرسنگی و تشنگی، پیش از اینکه بالأخره بتواند سرپا بایستد. لحن صادقانهٔ این اثر، این فکر را به ذهن متبادر می‌کند که حتماً ارتباطی با خاطرات واقعی نویسنده دارند.

صفحات اول کتاب یکسر با آنچه واقعاً در ۲۷ اکتبر ۱۹۱۴ در پوئل‌کاپل رخ داده، هم‌خوانی دارد. هرچند که هنوز تردیدی دربارهٔ نحوهٔ واردشدن ضربه به سر هست که گویا همان روز که سلین بر اثر انفجار پرتاب می‌شود و به درختی می‌خورد، وارد شده است. این جراحت هرگز رسماً اعلام نشده، اما تردیدی نیست که سلین در سراسر دوران حیاتش از نورالژیِ توأم با وزوزِ وحشتناک گوشش شکایت داشت؛ انگار که قطاری از درون سرش می‌گذشت. بخش آخر رمان نشان می‌دهد که تا چه حد سلینی است! هم به‌دلیل مجاورت همیشگی تراژدی و کمدی و هم به این دلیل که سلین مانند «سفر به انتهای شب»، در این رمان، وحشتش را از جنگ و مرگ که در سراسر آثار او حضور دائم دارند، بیان می‌کند. او بارها تا دم مرگ رفت؛ طی جنگ جهانی اول در جبهه و در بیمارستان‌هایی که تحت درمان بود؛ در کشتی لوشِلا، در سال ۱۹۳۹؛ طی اقامتش در آلمان از اوت ۱۹۴۴ تا مارس ۱۹۴۵ و حتی وقتی که به حرفه‌اش پزشکی مشغول بود.

شنیدن کتاب صوتی جنگ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

شنیدن این کتاب صوتی را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فرانسه و قالب رمان جنگی پیشنهاد می‌کنیم.

درباره لویی فردینان سلین

لویی فردینان دتوش در سال ۱۸۹۴ در کوربوآ در حومهٔ پاریس به دنیا آمد. او با نام مستعار «سلین»، نویسنده‌ای فرانسوی بود. پدرش کارمند بیمه بود. خودش پزشکی خوانده بود و تا آخر عمرش نیز پزشک ماند. در ۱۹۳۲ اولین رمانش «سفر به انتهای شب» را منتشر کرد و موردتحسین جامعهٔ ادبی قرار گرفت. همهٔ این ستایش‌ها قبل از این بود که کسی نوشته‌های او را بخواند؛ نوشته‌هایی که ضدّیهودبودن او را نشان می‌داد و احتمال اینکه او طرف آلمان‌هاست. بعد از افشای این نوشته‌ها او خائن شناخته شد و در همین موقع بود که فرانسه را ترک کرد. ابتدا به آلمان و بعد هم به دانمارک رفت و نوشته و کتاب‌هایش از فرانسه جمع شد.

لویی فردینان سلین یک سال را در زندان کپنهاگ گذراند و بعد از آزادی نیز به‌عنوان ننگ ملی شناخته شده و تبعید شد. بعد از آن در پاریس به اتهام قیام علیه حکومت به‌صورت غیابی و بدون اجازهٔ اینکه حق دفاع داشته باشد و حتی بدون حضور وکیل محاکمه، راهی زندان شد. بعد از اتمام دورهٔ محکومیتش به فرانسه برگشت و از تمام مردم فرانسه عذر خواست. ارزش بقیهٔ آثار او، «مرگ قسطی»، «جنگ»، «شمال»، «افسانه‌های پریان برای زمانی دیگر» و بسیاری شاهکارهای دیگر در زمان خود او نادیده گرفته شد. او که قربانی مناسبات سیاسی شده بود، سرانجام در اول ژوئیهٔ ۱۹۶۱ در منطقه‌ای دورافتاده در فرانسه درگذشت.

بخشی از کتاب صوتی جنگ

«دکتر مِکونی فردایش، به‌محض اینکه مرا دید، از معاینه‌ام هیجان‌زده شد. می‌خواست تندی عملم کند، غروب همان روز. لسپیناس به بهانهٔ ضعف من مخالفت کرد. فکر کنم همین نجاتم داد. اگر درست فهمیده باشم دکتره می‌خواست فوراً گلوله را از ته گوشم بکشد بیرون. پرستاره بود که زیر بار نرفته بود. یک نگاه به مِکونی بس بود تا مطمئن شوم که اگر دست به سرم بزند، کارم تمام است. تا رفت، زن‌های دور لسپیناس بهش حق دادند که مخالفت کند، «مکونی دکتر است نه جراح. باید تجربه داشته باشد که این کار را بکند، بهتر است با جراحی‌های ساده‌تر شروع کند. جنگ حالا حالاها طول می‌کشد... می‌تواند اول مثلاً سعی کند استخوان بازویی را که شکسته سرهم کند، اما سر برای او زیادی سخت است... آن هم همین اول کاری.» برای منی که همان دمِ رسیدن، مرده‌خانهٔ کوچک زیرزمین را نشانم داده بودند، این حرف‌ها وحشتش بیشتر بود، دچار حملهٔ عصبی شده بودم. اگر آن مرده‌خانهٔ کوچک را نشانم نداده بودند، با آن الوارها و تابوت‌ها، شاید پافشاری نمی‌کردم و وا می‌دادم، اما دانستن همهٔ اینها و دیدن صندوق مرده‌ها باعث شد بیشتر مقاومت کنم، بیش از حد. چیزی که از مرده‌خانه نفورم کرد بوی گند فساد جنازه‌ها بود. تازه حتم دارم که اگر مکونی با جراحی‌اش کارم را نمی‌ساخت، با دستمالی کردنِ جاهای گم و گورِ توی سرم، حتماً سرگیجه‌ها و طوفان و قطارِ سوت‌کشِ کله‌ام را تشدید می‌کرد و محتویاتش را انگولک می‌کرد. از این فرصت استفاده کردم تا دربارهٔ عذابم مزخرف ببافم. اصلاً آن‌قدری به او اعتماد نداشتم که خودم را بسپارم دستش. یک نگاه بهش بس بود. اول اینکه هم عینکش به چشمش بود و هم یک عینک فلزی دیگر را جلوش نگه می‌داشت، بعد هم اینکه ریشش درازتر از صورتش بود، روپوشش آن‌قدر تنگ بود که نمی‌توانست دست‌هایش را از بدنش دور کند؛ دست‌هایش که پشمِ خالی بود تا دم ناخن‌هاش؛ بندهای ساق‌بندش هم در رفته بود و حلقه‌حلقه ول بود پشت پاشنه‌هایش. خلاصه هر چیز کثیف و آزاردهنده‌ای که بگویی خودِ مِکونی بود. اما قضیه به همین ختم نمی‌شد، صبح‌ها موقع معاینه نگاه رذیلانه‌ای می‌انداخت و بعد ولم می‌کرد تا بلاتکلیف عذاب بکشم. در همین حیص و بیص یک روز صبح لسپیناس با مهربانیِ تمام کد شناسایی‌ام را جویا شد. همین‌طوری یک شماره‌ای گفتم بهش. این قضیه به او ربطی نداشت. با خودم می‌گفتم بهتر است تا جایی که راه دارد دیرتر شناسایی شوم. روز بعدش صبحم را با بوی اِتِر گذراندم؛ صبح علی‌الطلوع. از احساساتِ وحشتناک که چیزی نگویم بهتر است، پیشاپیش دخلم را آورده بودند، اما لسپیناس رتق و فتقم می‌کرد، ماسک بیهوشی را با جفت دست‌هاش سفت روی دماغم نگه داشت. پُرزور بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۰

حجم

۰

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۰

حجم

۰

قابلیت انتقال

ندارد