دانلود و خرید کتاب بهشت تخریب حمید حسام
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب بهشت تخریب اثر حمید حسام

کتاب بهشت تخریب

نویسنده:حمید حسام
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب بهشت تخریب

کتاب بهشت تخریب نوشته حمید حسام است. کتاب بهشت تخریب خاطرات مرتضی نادرمحمدی؛ معاون گردان تخریب لشکر ۳۲ انصارالحسین است.

درباره کتاب بهشت تخریب

 بهشت تخریب پس از دوسال مصاحبه، تدوين و نگارش نوشته شده است. مرتضی نادر محمدي يا به تعبير هم‌رزمانش شکارچی گردن کج، فرمانده جلوتر از فرمانبر، معبرگشای پا برهنه، تخريب چی روضه خوان است که نمی‌توان با کلمات بزرگی او را به تصویر کشید. این شهید بزرگوار در جزیزه مجنون شهید شده است و این کتاب روایت زندگی و شجاعت‌های او است. 

 خواندن کتاب بهشت تخریب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به زندگی شهدا پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بهشت تخریب

دلخوشی‌ام در زندگی شماها بودید. شش بچه قد و نیم‌قد کانون خانه را آن¬قدر گرم کرده بود که تحمل فقر و سختی را برایم آسان می‌کرد. وقتی که «رسول» به دنیا آمد، فرزند اول ما مصطفی کمتر از دوازده سال داشت. بقیۀ بچه‌ها زیر ده سال بودند و پدرت ناچار شد به دلیل هزینه سنگین زندگی و اجارۀ منزل، قهوه‌خانه را بفروشد و شاگردِ «قهوه‌خانه زرگران» شود. «مرتضی‌جان! تو آن موقع شش ساله بودی؛ یادت هست؟»

وقتی که مادرم خاطرات کوچ از روستا تا ازدواج با پدرم و آوردن شش فرزند را می‌گفت و به «قهوه‌خانه زرگران» می‌رسید، تصویر روشن و دلنشین آن روزها به خاطرم می‌آمد و بوی تند فلفل و طعم لیموی دیزی‌هایی که آقام – مَش یوسف- در قهوه‌خانه می‌پخت به ذائقه‌ام می‌نشست.

آن روزها کمتر از هفت سال داشتم و صبح‌ها به مدرسه ابتدایی فروغی می‌رفتم و بعد از ظهرها تا غروب با برادران بزرگ‌ترم مصطفی و عباس در قهوه‌خانه و مسافرخانه زرگران بودم.

قهوه‌خانه در قلب شهر، در مجاورت و میدان مرکزی قرار داشت و مسافر هم می‌پذیرفت. روزها روستاییان که بار و محصولاتشان را از روستا به ملایر آورده بودند، میهمان دیزی‌های مش یوسف می‌شدند و شب‌ها در اتاق‌های بالای قهوه‌خانه اتراق می‌کردند.

آقام از ساعت پنج صبح، بعد از نماز، تا دوازده شب یک‌سره سرپا بود و می‌چرخید. هر روز ۱۵۰ دیزی را بار می‌گذاشت؛ قلیان¬ها را چاق و چایی را آماده می‌کرد تا سر ظهر، یکی‌یکی سر و کله مسافران خسته پیدا شود.

وقتی که قهوه‌خانه از ازدحام مشتریان پر می‌شد، آقام با یک استکان چایی از آنها پذیرایی می‌کرد؛ یک پذیرایی دیدنی که فقط هنر یک قهوه‌چی زبردست و فرز مثل او بود. قریب سی استکان کمرباریک پر از چایی را با نعلبکی، شانه‌به‌شانه هم به شکل دایره‌ای روی دستش می-چید؛ طوری‌که از کف دست تا ساقه دستش میان استکان‌هایی که می‌لرزیدند، پنهان می‌شد و بدون اینکه حتّی یک استکان لیز بخورد یا بریزد، با چالاکی جلوی مشتریان می‌گذاشت و من هم محو هنرنمایی او می‌شدم. اگر چه هیچ‌گاه هوس تکرار و تقلید این کار به سرم نزد؛ ولی از دیدن آن سیر نمی‌شدم.

گاهی مشق‌هایم را گوشه قهوه‌خانه می‌نوشتم و به نقل پیرمرد نقال که شاهنامه می‌خواند، گوش می‌سپردم. پیرمرد کف دست‌هایش را به هم می‌کوبید و هر بار قصه‌ای از شاهنامه را نقل می‌کرد. مسافران و مشتریان هم مثل یک شاگرد پای نقل نقّال می‌نشستند تا قصه به جایی برسد؛ اما مرشد قصه‌گو تمام قصه را نمی¬گفت تا شوق شنیدن فرجام کار رستم و سهراب و یا اسفندیار و ضحاک او را به «قهوه‌خانۀ زرگران» بکشاند.

بعد از ظهر و پایان کار مُرشد، مشتریان برای حساب چایی، دیزی و قلیان صف می‌کشیدند. صاحب قهوه‌خانه و مسافرخانه که ما «عمو وَلی» صداش می¬کردیم، پشت پیشخوان می‌نشست و آقام کنار او می‌ایستاد. عمو ولی از آقام می‌پرسید: «مش یوسف این آقا چی داشت؟»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۴۴ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۵۴۴ صفحه