کتاب جای خالی پروانه
معرفی کتاب جای خالی پروانه
جای خالی پروانه رمانی نوشته مرداد عباسپور درباره زنی مُرده به اسم پروانه است. داستان در قالب سی نامه شکل گرفته است و نویسنده داستان را بر اساس مجموعهی نامهها پیش میبرد.
درباره کتاب جای خالی پروانه
در این اثر که بیشباهت به داستان «فراتر از بودن» کریستین بوبن فرانسوی نیست، تمام سی نامه به یک زن مرده نوشته شده و در آن از احساسات یک مرد در مورد زندگی، عشق و فرزندشان گفته شده. شخصیتپردازی در این کتاب قابل توجه است. شخصیت مرد در این سی نامه متبلور شده و شخصیت زن در کنشهایی واقع نمایی شده که در عین روزمرگی شیرینی خاصی دارند و واقعا یک زن غایب و بیمار را به ما میشناساند. زنی که در عین بیماری، هنوز مورد علاقه مرد است و مرد می خواهد در ذهن خودش برش گرداند. در جایی از نامهها انگار که چند روز از مرگ زن گذشته و هنوز سنگ قبر بر گورش نینداختهاند و در جایی دیگر انگار سالها است که از مرگ او میگذرد.
اولین چیزی که در این رمان به چشم میآید، آغاز آن است که درواقع میخواهد به مخاطب بفهماند منتظر چیز شگرفی نباش. واقعه در گذشته رخ داده. کسی دچار مرگ شده و حالا...
رمان دارای دو خط روایی است یکی واقعی بصورت نامه و دیگری داستانی که به شیوه نامهنویسی روایت شدهاند.
در یک داستان زنی دچار مرگ شده و فقدان او مردی را وادار به واگویه کرده و در داستان دیگر مردی مرده است و زنی … در این بین تنها عنصر زنده در هردو داستان فرزندی است که پل تداعی بین رویا و واقعیت، داستانی از ناکجا و حقیقت آغشته به داستان سرایی میگردد.
خواندن کتاب جای خالی پروانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
دوستداران رمانهای عاشقانه مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب جای خالی پروانه
ذره های خاک سرد از لای انگشتانم روی خاک انبوه می ریزد و زیر لب می گویم چه اهمیتی دارد. سردی خاک را توی دستم حس می کنم. امروز بعد از ظهر هوا سرد نبود، خاک چرا این اندازه سرد است؟ چرا این اندازه نمناک است؟ انگار یک نفر قبل از من این جا سیر گریه کرده است. یک نفر خودش را اینجا سبک کرده است. آن دورها یک نفر دارد تکه تکه تهی می شود از همه چیز، از خودش. گاهی وقت ها عصرهای پنج شنبه از هر زمان دیگری سردتر می شود. در خودم مچاله می شوم مثل شمع هایی که خاموش شده اند. این جا دیگر «خانهای رو به آفتاب» معنا ندارد، آفتاب معنا ندارد. گذاشتم غروب که شد آمدم. همه رفتهاند. حالا قبرستان ساکت است. شهر ساکت است. میترسیدم فکر کنند برای خودم گریه میکنم. در تمام طول روز تنها من بودم که گریه نکردم. از بین آنهایی که باید گریه میکردند این تنها من بودم که گریه نکردم. این من بودم که دیگر هیچ صدایی را نمیشنیدم. صداها در هم پیچیده بود. صداهای انسانهایی که کارهایشان را رها کرده بودند و همراه من آمده بودند. فکر میکردم چه اهمیتی دارد چند نفر باشند. آیا برای من هم همین تعداد آدم میآید؟ همینها میآیند؟ یا کمتر یا غیر از اینها؟ حمید هم میآید، هزاری هم که گرفتار باشد. احمد هم میآید. سعید هم ... و خواهرانم بیش از همه گریه خواهند کرد. شاید هفتهها و بیشتر و بیشتر، یک سال و پروانه شاید باز هم بیشتر.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه