دانلود و خرید کتاب افسانه‌ی شهریار یاسر شیراونی جعفربیگلو
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب افسانه‌ی شهریار

افسانه‌ی شهریار دومین رمان نویسنده جوان، یاسر شیروانی (سپرِزرین) است که در فضایی فانتزی و برای نوجوانان نوشته شده است.

یاسر شیروانی در کتاب افسانه شهریار، افسانه‌ها و روایت‌های تاریخی ایرانی را در هم آمیخته و دنیایی عجیب و شگفت انگیز به تصویر کشیده است که سرشار از ماجراهای حیرت‌انگیز  با قهرمانی به اسم شهریار است.

خواندن کتاب افسانه شهریار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 نوجوانان علاقه‌مند به رمان‌های فانتزی و افسانه‌ها

 بخشی از کتاب افسانه شهریار

تاریکی شب، دشت کویر را در بر گرفته بود و نسیم خنکی می وزید. شعله کوچک درون شومینه کلبه، فضای آرام و ساکت کلبه را گرم می کرد. شهریار در گوشه کلبه کنار پنجره خوابیده بود. فضای درون کلبه تغییر کرد و بعد از چند لحظه غبار سفید رنگ و عجیب درون کلبه ظاهر شد و به آهستگی به سمت شهریار حرکت کرد و روی او را کاملا پوشاند. بعد از چند لحظه شهریار شروع به دست و پا زدن کرد و صدای آه و ناله او بلند شد و غبار سفید رنگ به سرعت محو شد و کلبه به حالت اولیه اش برگشت.

شهریار بدون کوچکترین عکس العملی با چشمان وحشت زده به سقف خیره شد بود. حکیم و پریا با شنیدن صدای فریاد از اتاق هایشان خارج شدند و خودشان را به شهریار رساندند. حکیم بالای سر شهریار نشست و گفت: «مثل اینکه دوباره خواب دیده.» بعد شهریار را تکانی داد و چند بار سیلی به صورتش زد تا اینکه شهریار به خودش آمد و حشت زده دست حکیم را عقب زد. پریا دستش را روی شانه شهریار گذاشت و گفت: «دوباره خواب عجیب دیدی؟» شهریار سرش را به نشانه بله تکان داد. شاهرخ که تازه از خواب بیدار شده بود، وحشت زده خودش را به میان کلبه رساند و گفت: «چه اتفاقی افتاده؟» پریا با تعجب نگاهی به او انداخت و گفت: «تو حالا بیدار شدی؟» شاهرخ سرش را تکان داد و گفت: «بله، با صدای شهریار از خواب بیدار شدم. چه اتفاقی افتاده؟» حکیم گفت: «چند لحظه صبر کنی، می فهمی.» بعد رو به طرف شهریار کرد و گفت: «چه خوابی دیدی؟» شهریار برای لحظه ای به فکر فرو رفت و با همان حال گفت: «مجسمه بزرگ مرمری زنی را دیدم که در کنار ساحل رو به دریای بیکران همراه با دسته گلی به دست ایستاده بود و به افق نگاه می کرد و انتظار می کشید. بعد کشتی بزرگ وحشتناکی را دیدم که پرچم دزدان دریایی بر فراز آن نصب بود و مرد کوتاه قد و پیری با چهره خشن پشت سکان کشتی ایستاده بود. کشتی پر بود از دزدان دریای بد قواره و زشت که فریاد می زدند و شمشیرهایشان را در هوا می چرخاندند. بعد جزیره عجیبی را دیدم که درون دریای بیکران قرار داشت و همان کشتی کنار آن جزیره لنگر انداخته بود و افرادش با قایق های کوچک به سمت جزیزه می رفتند. بعد غاری را دیدم که درون آن پر از طلا و جواهرات بود و ناگهان همه چیز آتش گرفت و پسر جوانی، در حالی که فریاد می زد، شئی نورانی را در دستش گرفته بود و از میان آتش فرار می کرد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۹۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۵۸ صفحه

حجم

۳۹۹٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۵۸ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
۴۰,۰۰۰
۵۰%
تومان