دانلود و خرید کتاب هشدار خرسی در مدرسه شبانه روزی نینا رزا وگر ترجمه هنگامه ایرانی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب هشدار خرسی در مدرسه شبانه روزی

کتاب هشدار خرسی در مدرسه شبانه روزی

معرفی کتاب هشدار خرسی در مدرسه شبانه روزی

کتاب هشدار خرسی در مدرسه شبانه روزی؛ باشگاه دختران قهرمان (جلد سوم) نوشتهٔ نینا رزا وگر و ترجمهٔ هنگامه ایرانی است. نشر کتاب چ این کتاب را منتشر کرده است.

درباره کتاب هشدار خرسی در مدرسه شبانه روزی؛ باشگاه دختران قهرمان (جلد سوم)

کتاب هشدار خرسی در مدرسه شبانه روزی جلد سوم از مجموعه‌ٔ باشگاه دختران یکی از آثار جذاب و خواندنی در ادبیات کودکان و نوجوانان است. این داستان به ماجراهای یک خرس و تجربیات او در یک مدرسه شبانه‌روزی می‌پردازد. کتاب شامل موضوعات دوستی، ماجراجویی و یادگیری است. نویسنده با نگاهی خلاقانه و جذاب، چالش‌ها و ماجراهای خرس را به تصویر می‌کشد و خواننده را به دنیای پرهیجان و پر از کشف دعوت می‌کند. ترجمهٔ هنگامه ایرانی نیز به خوبی توانسته است حس و حال اصلی اثر را منتقل کند و خواندن آن را برای مخاطب لذت‌بخش کند.

خواندن کتاب هشدار خرسی در مدرسه شبانه روزی؛ باشگاه دختران قهرمان (جلد سوم) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های کودک و نوجوان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب هشدار خرسی در مدرسه شبانه روزی؛ باشگاه دختران قهرمان (جلد سوم)

««طاقت بیارین!»

فلو که پاهایش از شدت درد سوزن‌سوزن شده بود داشت با بدبختی از لای دندان‌هایش حرف می‌زد.

این‌بار صدای لرزان بلانکا به گوش رسید: «دیگه چیزی به اون دو دقیقه نمونده!»

فلو سرش را تکان داد و از شدت درد بالای شلوارش را چنگ زد. پاچه‌ها را تا زده بود تا شلوارش خیس نشود، ولی فایده‌ای نداشت. نتوانست بیش‌تر از این تحمل کند و از آب پرید بیرون و غر زد: «انگار هزارتا سوزن تو پاهات فرومی‌کنن. اصلاً کی این بازی خرکی رو درست کرده؟»

بلانکا همان‌طور که در آب یخ چشمه بالاوپایین می‌پرید با صدای لرزان گفت: «ماااادَ‌رررررم! یه بازززززیِ قدی... می‌ی‌ی‌یِ دز... دهای دررررریایی! همممممیشه از پ‌پ‌پدرم می... برد.»

فلو روی چمن نرمِ دشت دراز کشیده بود و پاهایش را که از سرما سرخ شده بود تندتند تکان می‌داد. «تو مسابقه‌های پرتاب نیزهٔ پدر و مادرم من نیزه‌ها رو روی اسبم حمل می‌کنم. تو اون مسابقه‌ها اقلاً انگشت‌های پات یخ نمی‌زنه.»

«تووووو فففففقط نباید آآآآآروم وایییییستی، دخخخخختر شوووووالیه! شاااااهزااااده‌ها ممممملوان‌های کوووووهههههن...»

پینا که خیلی خونسرد دست‌به‌سینه ایستاده و تا بالای قوزک پاهایش در آب یخ چشمه فرورفته بود، حرف بلانکا را قطع کرد: «هِی، بلانکا، تکون نخور. پریدن و لگد زدن ممنوعه!»

بلانکا به‌سختی از آب آمد بیرون. «یا فرشتهٔ نجاتِ سه‌چشمی! دیگه نمی‌تونم...» پایش را روی زمین گذاشت و نگاهی به ساعت گوشی‌اش کرد و با ناباوری به پینا زل زد. «باورم نمی‌شه! سه دقیقه! نکنه نیروی فوق‌العاده داری؟»

پینا با خونسردی موهای سیاهش را پشت‌سرش انداخت. «برو بابا، این‌که چیزی نیست.»

فلو هم گیج شده بود. «آخه چه‌جوری این سرما رو تحمل می‌کنی؟»

بلانکا غر زد: «شاید این پینا اصلاً شه‌رُکه نیست، اسکیموئه! لابد وقتی نوزاد بوده مامان و باباش عوض پستونک قندیل یخ می‌ذاشتن تو دهنش!»

پینا خندید. «نه بابا... می‌دونین چیه، وقتی بچه بودم با مامان‌بزرگم می‌رفتیم سفرهای کوچیک اکتشافی تو دل طبیعت. از مامان‌بزرگم یاد گرفته‌م که وقتی سردم می‌شه، دنبال گرما درون خودم بگرد...» هنوز جمله‌اش تمام نشده بود که صدای جیغی از چمنزار جنوبی ماتیلدا ــ ایمپِراتریکس به گوش رسید.

فلو از جایش پرید. «صدای چارلی بود؟»

پینا از چشمه پرید بیرون. «از طرف ایستگاه کندوهای زنبورعسل بود.»

هر سه به طرف ماتیلدا دویدند. از دور خواهر کوچک فلو را دیدند که داشت عین دیوانه‌ها لگد می‌انداخت و نعره می‌کشید و دوتا از دوستانش به‌سختی نگهش داشته بودند. چارلی چنان نعره می‌کشید که صدایش به گوش دخترها هم می‌رسید. «حالا صبر کنین! نشون‌تون می‌دم! مثل مرغ دونه‌دونه پرهاتون رو می‌کنم!»

فلو به چارلی رسید. «چی شده؟ زنبورها نیشت زدن؟»

یک شاگرد کلاس‌سومی که از ترس پشت یک پرچین قایم شده بود داد زد: «خواهرت زده به سرش!»

چارلی زد زیر گریه. «این‌ها زدن کندوها رو خراب کردن، چون پارسال کلاس ما جایزهٔ بهترین عسل رو برد.»

متهم از لای شاخ‌وبرگ بوته‌ها داد زد: «حرف بیخود نزن! ما نیازی به این کارها نداریم. به‌هرحال امسال اول می‌شیم.»

فلو رفت وسط دخترها ایستاد. «هِی... آدم‌ها می‌تونن با هم حرف...» یکهو چشمش به کندوهای عسل افتاد. کندوهای چوبی در رنگ‌های مختلف در یک ردیف کنار هم قرار داشتند. اما کندوهای سمت راستی سالم سرجایشان بودند و کندوهای سمت چپی درب‌وداغون شده بودند.

صدای یک دختر کلاس‌سومی دیگر درآمد: «باور کن، واقعاً کار ما نیست.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۱۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

حجم

۲۱۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۲

تعداد صفحه‌ها

۲۱۲ صفحه

قیمت:
۷۹,۵۰۰
تومان