دانلود و خرید کتاب شبیه فائضه غفارحدادی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب شبیه اثر فائضه غفارحدادی

کتاب شبیه

ویراستار:الهام اشرفی
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۸از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شبیه

کتاب شبیه نوشتهٔ فائضه غفارحدادی و حاصل ویراستاری الهام اشرفی است و نشر شهید کاظمی آن را منتشر کرده است. شبیه رمانی است که از شهر «نیس»ِ فرانسه تا تجریش را روایت می‌کند.

درباره کتاب شبیه

کتاب «شبیه» زندگی یک زوج دانشجوی ایرانی است که در شهر «نیس» فرانسه زندگی می‌کنند و دوست دارند فرزند زمانهٔ خودشان باشند، اما به ناگاه اتفاقی مهیب رخ می‌دهد که نظر همهٔ مردم شهر نسبت به آن‌ها تغییر می‌کند. این کتاب خواننده‌اش را از خلیج فرشتگان نیس برمی‌دارد و با خودش به مکا‌ن‌های مختلف می‌برد؛ به بیدای عربستان، به بستنی‌فروشی‌های تجریش، به بندرلاذقیه سوریه و حتی به آینده و عصر پس از ظهور! سوژهٔ بکر رمان و جسارت نویسنده در به‌تصویرکشیدن مکان‌ها و زمان‌های متفاوت و استفاده از شخصیت‌های فرعی عجیب مانند پیامبر و حاج قاسم از عواملی است که به نظر می‌رسد بتواند مخاطبان بسیاری را با این کتاب همراه کند.

فائضه غفار حدادی نویسندهٔ جوان و خوش‌ذوق انقلابی نهمین کتابش را در قالب یک رمان به نگارش در آورده است. کتاب شبیه در واقع ایده‌اش برگرفته از مظلومیت آخرین پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) شکل گرفته، اما روایت در زمان حال اتفاق می‌افتد و مخاطب را در عصر ظهور و قبل از ظهور با خود همراه می‌کند. این نویسنده در کارنامهٔ نویسندگی‌اش ۵ کتاب با موضوع دفاع مقدس، ۲ سفرنامه و یک روزنوشت دربارهٔ کرونا دارد؛ ولی این‌بار قالب رمان را در خدمت قوت قلم و توانایی‌اش در انتخاب سوژه‌های خوب درآورده است؛ رمانی که حول یک هستهٔ جذاب و مستند شکل گرفته و پروبال می‌یابد.

خواندن کتاب شبیه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شبیه

«برگشت سمت ماشین و بالا را نگاه کرد. خورشید سرِ جنگ داشت، نمی‌تابید، اشعه‌هایش را پرتاب می‌کرد. اشعه‌ها، تیز و سوزان فرومی‌رفتند در فرق سرش، پشت گردنش، کمرش، زیربغل‌هایش و از جای اصابتشان، عرق فواره می‌زد. سینه‌اش سنگین بود. تا همین یک هفته پیش، هوایی گرم‌تر از معتدل مدیترانه‌ای را تجربه نکرده بود. دستش را برد سمت درِ راننده. داغی دستگیره به حدی بود که از سوار شدن منصرف شد. خم شد سمت کاپوت و در بازش را طوری بست که آمبولانس VIP با آن عظمتش چند ثانیه تکان‌تکان خورد. نشست روی شن‌های گرم و هیکل چهارشانه‌اش را تکیه داد به چرخ آمبولانس. موهای خیس و حالت‌دار چسبیده‌به‌پیشانی‌اش را بالا داد و کلافه خودش را باد زد. وسط این جهنم چه غلطی می‌کنی؟!

صدای خودش بود. یک هفته بود همین جمله را با صدای خودش می‌شنید و محل نمی‌داد. چرا که هر بار جملهٔ «هرجا سُعاده هست، اونجا بهشته.» را هم با صدای خودش می‌شنید و خنکی جمله دوم، تحمل جهنم را برایش آسان می‌کرد. اما این بار خبری از جملهٔ دوم و خنکی‌اش نشد. دوباره تکرار کرد: وسط این جهنم چه غلطی می‌کنی؟!

بیشتر گرمش شد. لبهٔ تی‌شرت سفیدش را بالا آورد و با آرم قرمز رویش صورتش را پاک کرد. داغی لاستیک به حدی بود که مجبور شد روی کشاله‌های رانش بخزد جلوتر. بلافاصله فشار شلوار جین را روی زانوهایش احساس کرد. با انگشتان دو دست، پاچه‌های شلوار را از روی ساق پاهایش آزاد کرد و به جاده خیره شد. جادهٔ فرعی کم‌عرضی که تا نقطهٔ تلاقی آسمان و بیابان، کش آمده بود و نفربرها و کانتینرهای مهمات پشت‌سرهم مثل لشکر مورچه‌ها سیاهش کرده بودند.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه