کتاب نبرد تهمتن
معرفی کتاب نبرد تهمتن
کتاب نبرد تهمتن اثر ابراهیم شیری رمانی برای نوجوانان و درباره نوجوانی به اسم دانیال است که تمایل به گوشهگیری و دوری از جمع دارد. این کتاب ادامه رمان جذاب کتیبه آتشین است.
درباره کتاب نبرد تهمتن
دانیال که پسری گوشه گیر است و از هم سن و سالان خود دوری میکند، او که از تنهایی به ستوه آمده است پس از مدتی به طور اتفاقی جسمی جادویی پیدا میکند و بهوسیله آن سر از دنیایی جادویی درمیآورد. او در این دنیا با قهرمانان و اساطیر ملاقات میکند و پس از گذراندن ماجراها و چالشهایی با طی کردن یک روند تکاملی به دنیای واقعیت باز میگردد. دانیال که با گذراندن ماجراها و کسب تجربیات به دنیای واقعیت بازگشته خود را دلتنگ خاطرات و دوستانش در تهمتن مییابد. او که تا حدودی تجربه کسب کرده باز هم چالشهایی را در مسیر زندگی و روابط خود با اطرافیانش میبیند. او پس از مدتی با یافتن و آشنایی با یک یوزپلنگ در کوههای توچال دوباره به تهمتن فراخوانده میشود و ماجراهایی تازه برایش بوجود میآید.
خواندن کتاب نبرد تهمتن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمند به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نبرد تهمتن
درگیری آغازین آنها با یکدیگر به اندازه کافی جلب توجه کرده بود و دیگر دانشجویان را گرد آنها جمع کرده بود و حالا دعوا داشت شدت می گرفت. دو تن از دانشجویان ایمان را گرفتند و از هرسه آنها خواستند که با هم بحث نکنند تا کار به درگیری های بیشتر نکشد.
دانیال منطق به خرج داد و از درگیری فیزیکی با ایمان گذشت. دیگران هم ایمان را به سمت حیاط هدایت کردند و او را به آرامش فراخواندند.
دانیال وارد کلاس شد و جمشید هم که پشت سر او به راه افتاده بود دستی بر شانه های دانیال گذاشت و با خنده گفت: «خوب جوابش رو دادی دانیال.»
سپس چهرهٔ ناراحتی به خود گرفت و گفت: «ولی از اون کینه ای بعیده بی خیال حرفات بشه. کاش شرش برای همیشه کم بشه.»
دانیال گفت: «نگران نباش جمشید، شرش بیشتر گریبان خودش رو میگیره.!»
کلاس در حال آغاز بود که ایمان و دو تن از دوستانش بهادر و مازیار وارد شدند؛
کسانی که جمشید آنها را ایمان و دارو دسته اش خطاب می کرد، کسانی که هر چه ایمان می گفت، گوش میکردند و برایشان اهمیت داشت.
ایمان در همان حال که می خواست بر روی نیمکت بنشیند تا مثلا درس گوش دهد نگاهی پر از خشم و کینه به دانیال کرد. دانیال خیلی عادی به او نگریست. سپس بی توجه رو به استاد کرد و آمادهٔ فراگیری درس شد.
نگاه ایمان برای دانیال خیلی آشنا بود و بعضی از خاطرات او را برایش زنده می کرد؛ خاطراتی تلخ و شیرین.
خشم و کینه ایمان، دانیال را به یاد نبردی می انداخت؛ نبردی که علی رغم سختی پایان خوشی داشت. نبردی که در یک سفر ناخواسته، اما پربار رقم خورده بود.
حالا دانیال که این روزهای یکنواخت را میگذراند بیش از پیش دلش برای خاطرات آن سفر شگفت انگیز و دوستان خوبش تنگ می شد.
کلاس رو به اتمام بود و استاد پس از درسی طولانی، دقایقی را به دانشجویان وقت آزاد داد. طبق معمول دخترها نیمکتهایشان را نزدیک هم آوردند و با هم از مد و لباس حرف زدند و پسرهای کلاس هم در نزدیکی یکدیگر نشسته بودند و از ورزش و فوتبال طوری حرف می زدند که انگار پیش از اینکه یک دانشجو باشند یک بازیکن فوتبال هستند و در سود و زیان آن شریک!
دیوارهای سفید کلاس آنجا را شبیه سالن انتظار کرده بود و فضا را بیشتر از قبل برای دانیال که در ته کلاس تنها نشسته بود، خسته کننده تر می کرد.
استاد در حال خواندن یک مجله خبری بود و هرازگاهی در هنگام ورق زدن، کلاس را از زیر عینکش می پایید. دانیال بیکار نماند و درهمان وقتهای باقیمانده تا اتمام کلاس، کاغذی از دفترش درآورد و شروع کرد به نگارش دل نوشته ای برای خاطراتش:
"آه تهمتن!
سرزمین درختهای پربار و کوههای سربه فلک کشیده
سرزمین رودهای روان و خلیج های نیلگون
حجم
۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه
حجم
۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه