بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب این هم مثالی دیگر | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب این هم مثالی دیگر

بریده‌هایی از کتاب این هم مثالی دیگر

انتشارات:نشر اطراف
امتیاز:
۳.۳از ۳۷ رأی
۳٫۳
(۳۷)
اگر واقعاً یاد گرفته باشید که چطور فکر کنید، چطور توجه کنید، آن وقت شما هم گزینه‌های دیگری خواهید داشت. در واقع با شماست که موقعیت‌های شلوغ، پرسروصدا، کُند و جهنمی را نه‌تنها معنی‌دار که مقدس کنید؛ با همان نیرویی سر ذوق بیایید که ستاره‌ها را روشن می‌کند: نیروی محبت، عشق و وحدتی که زیرلایهٔ همه چیز است. نه که همهٔ این چیزهای ماورائی لزوماً حقیقت داشته باشند. تنها چیز واقعاً حقیقی این است که با شماست که تصمیم بگیرید چطور ببینید. با شماست که تصمیم بگیرید چه چیزی معنی‌دار است و چه چیزی نه. با شماست که تصمیم بگیرید چه چیزی را بپرستید...
khorasani
بیست سال بعد از فارغ‌التحصیلی‌ام _ نم‌نم دارم می‌فهمم که کلیشهٔ رایج در علوم انسانی که «به شما یاد می‌دهیم چگونه فکر کنید» در واقع چرک‌نویس ایده‌ای بسیار عمیق‌تر و جدی‌تر است: «یاد بگیریم چگونه فکر کنیم.» در واقع یعنی یاد بگیریم چطور تمرین کنیم که اختیار چگونگی فکرهایمان و چیزهایی را که بهشان فکر می‌کنیم به دست بگیریم. یعنی همیشه آگاه و هوشیار باشیم تا خودمان انتخاب کنیم به چه چیزی توجه کنیم و خودمان انتخاب کنیم که چطور از تجربه‌مان معنا بسازیم. چون اگر نتوانید این نوع انتخاب را در زندگی بزرگ‌سالانه تمرین کنید، کارتان ساخته است.
khorasani
این حرف‌ها دربارهٔ زندگی پس از مرگ نیست. حقیقتِ واقعی دربارهٔ زندگی قبل از مرگ است. دربارهٔ این‌که چطور به سی یا شاید پنجاه سالگی برسید، بی‌آن‌که بخواهید تفنگ روی شقیقه‌تان بگذارید.
niloufar.dh
هرچند نکتهٔ مهم‌تر این‌جا این است که کل ماجرای ظلم به حیوانات و خوردن‌شان نه‌تنها پیچیده که معذب‌کننده است. این بحث _ در هر حدی _ برای من و هر کس دیگری که می‌شناسم و انواع غذاها را می‌خورد و با وجود این نمی‌خواهد خودش را بی‌رحم یا بی‌احساس بداند معذب‌کننده است. آن‌قدر که من می‌توانم ازش حرف بزنم، شخصاً این‌طوری با مسئله مواجه می‌شوم که اصلاً به کلِ ماجرای آزارنده‌اش فکر نکنم.
Mostafa Raste Moghadam
به نظر می‌رسد مهم است همیشه یکی در جوارتان باشد که ازش متنفر باشید.
فارا
چنین کاری بی‌نهایت سخت است: آگاه و زنده ماندن، هر روز و هر شب.
فارا
و جهان جلوی این را نمی‌گیرد که بر اساس تنظیمات کارخانه‌ای‌تان عمل کنید، چون جهانِ مردان و پول و قدرت به‌خوبی با سوختِ ترس و نفرت و سرخوردگی و عطش و بندگیِ خود پیش می‌رود
فارا
«یاد بگیریم چگونه فکر کنیم.» در واقع یعنی یاد بگیریم چطور تمرین کنیم که اختیار چگونگی فکرهایمان و چیزهایی را که بهشان فکر می‌کنیم به دست بگیریم. یعنی همیشه آگاه و هوشیار باشیم تا خودمان انتخاب کنیم به چه چیزی توجه کنیم و خودمان انتخاب کنیم که چطور از تجربه‌مان معنا بسازیم.
Juror #8
ارزش حقیقی و درست‌ودرمان آموزش علوم انسانی قرار است همین باشد: چطور هر روز زندگی بزرگ‌سالانهٔ آسوده و ارزشمند و قابل احترام خود را دور کنید از مُردگی، ناآگاهی، بردگی کاسهٔ سر خود و تنظیمات کارخانه‌ای غریزی، از انزوای منحصربه‌فرد، کامل و امپراتورگونه.
احسان رضاپور
سعی دارم توضیح بدهم که چطور بخشی از وحشتِ آن «وحشت» رسیدن به این درک در اعماق قلبم بود که آمریکایی که آدم‌های توی آن هواپیما ازش متنفر بودند _ هر چه که بود _ بیشتر آمریکای من و ف. و دوآنِ بدبخت و نفرت‌انگیز بود، تا آمریکای این زن‌ها.
Sajede Aghababaei
حقیقتِ واقعی دربارهٔ زندگی قبل از مرگ است. دربارهٔ این‌که چطور به سی یا شاید پنجاه سالگی برسید، بی‌آن‌که بخواهید تفنگ روی شقیقه‌تان بگذارید. دربارهٔ یک آگاهی ساده است: آگاهی از این‌که چه چیزی آن‌قدر حقیقی و ضروری است، آن‌قدر از چشمان‌مان پنهان مانده که باید مدام _ بارها و بارها _ به خودمان یادآوری کنیم: «آب این است، آب این است.» چنین کاری بی‌نهایت سخت است: آگاه و زنده ماندن، هر روز و هر شب.
Sajede Aghababaei
همهٔ ما این چیزها را در سطحی می‌دانیم؛ به شکل افسانه و ضرب‌المثل و کلیشه و گزین‌گویه و لطیفه و حکمت درآمده‌اند: استخوان‌بندی همهٔ داستان‌های عالی. سختی‌اش این است که حقیقت را در آگاهی روزمره توی چشم بگذارید.
Sajede Aghababaei
سختی‌اش این است که حقیقت را در آگاهی روزمره توی چشم بگذارید. قدرت را بپرستید، آن وقت همیشه حس ضعف و ترس می‌کنید، و حس می‌کنید به قدرت بیشتری نیاز دارید که ترس را کنار بگذارید. عقل‌تان را بپرستید _ این‌که باهوش به نظر می‌آیید _ آخرش حس می‌کنید احمق و حقه‌بازید، همیشه در آستانهٔ لو رفتن. و الی آخر. ببینید، نکتهٔ موذیانه دربارهٔ همهٔ این اَشکال پرستش این نیست که خبیثانه یا گناه‌آلودند: این است که ناآگاهانه‌اند. تنظیمات کارخانه‌اند.
me
سختی‌اش این است که حقیقت را در آگاهی روزمره توی چشم بگذارید. قدرت را بپرستید، آن وقت همیشه حس ضعف و ترس می‌کنید، و حس می‌کنید به قدرت بیشتری نیاز دارید که ترس را کنار بگذارید. عقل‌تان را بپرستید _ این‌که باهوش به نظر می‌آیید _ آخرش حس می‌کنید احمق و حقه‌بازید، همیشه در آستانهٔ لو رفتن. و الی آخر.
me
ممکن است به این واقعیت گیر بدهم که برچسب‌های اخلاقی و ملی‌گرایانه ظاهراً همیشه روی پلاکِ بزرگ‌ترین و به‌وضوح خودخواه‌ترین ماشین‌ها دیده می‌شوند که زشت‌ترین و بی‌ملاحظه‌ترین و عنق‌ترین راننده‌ها را دارند و معمولاً وقتی می‌پیچند جلوی آدم که پنجاه متر توی ترافیک جلوتر بروند، دارند با موبایل هم حرف می‌زنند و ممکن است فکر کنم چه‌قدر بچه‌هایِ بچه‌های ما از ما بدشان خواهد آمد که همهٔ سوخت آینده را هدر داده‌ایم و یحتمل محیط‌زیست را نابود کرده‌ایم، و ما چه آدم‌های خرابکار و احمق و حال‌به‌هم‌زنی هستیم، و همهٔ این‌ها افتضاح است، و چیزهایی از این دست... ببینید، اگر انتخاب من این است که این‌جوری فکر کنم اشکالی ندارد، خیلی‌هایمان این کار را می‌کنیم، فقط این‌که این‌جوری فکر کردن آن‌قدر راحت و خودبه‌خودی است که لزومی ندارد انتخاب شود. این‌جوری فکر کردن تنظیمات کارخانه‌ای غریزی من است. راهی است خودبه‌خودی و ناآگاهانه برای تجربهٔ بخش‌های ملال‌آور، طاقت‌فرسا و شلوغ زندگی بزرگ‌سالانه،‌ با این باورِ خودبه‌خودی و ناآگاه که مرکز این جهان من‌ام و اولویت‌های جهان را باید حس‌ها و نیازهای آنی من تعیین کنند.
me
به این یکی کلیشهٔ قدیمی فکر کنید: «ذهنْ خدمتکاری عالی و اربابی افتضاح است.» این هم مثل خیلی از کلیشه‌ها در ظاهر بی‌مزه و لوث است، اما از واقعیتی بزرگ و وحشتناک حرف می‌زند.
me
این حرف‌ها دربارهٔ زندگی پس از مرگ نیست. حقیقتِ واقعی دربارهٔ زندگی قبل از مرگ است. دربارهٔ این‌که چطور به سی یا شاید پنجاه سالگی برسید، بی‌آن‌که بخواهید تفنگ روی شقیقه‌تان بگذارید.
پوریا پارسا
در واقع با شماست که موقعیت‌های شلوغ، پرسروصدا، کُند و جهنمی را نه‌تنها معنی‌دار که مقدس کنید؛ با همان نیرویی سر ذوق بیایید که ستاره‌ها را روشن می‌کند: نیروی محبت، عشق و وحدتی که زیرلایهٔ همه چیز است. نه که همهٔ این چیزهای ماورائی لزوماً حقیقت داشته باشند. تنها چیز واقعاً حقیقی این است که با شماست که تصمیم بگیرید چطور ببینید. با شماست که تصمیم بگیرید چه چیزی معنی‌دار است و چه چیزی نه. با شماست که تصمیم بگیرید چه چیزی را بپرستید...
Juror #8
سه نوع توضیح معتبر برای سلطهٔ فدرر وجود دارد. یک نوعش مربوط می‌شود به رمز و راز و متافیزیک که من فکر می‌کنم نزدیک‌ترین نوع به حقیقت باشد. بقیه بیشتر فنی‌اند و به درد روزنامه‌نگاری می‌خورند. توضیح متافیزیکی‌اش این است که فدرر یکی از آن معدود ورزشکارانِ غیرطبیعی و کمیاب است که انگار از قوانین فیزیکی_ دست‌کم از بخشی‌شان _ معاف شده‌اند. می‌توان او را با مایکل جردن مقایسه کرد، کسی که نه‌تنها می‌توانست مافوق بشر بالا بپرد که یکی دو لحظه بیشتر از مقداری که جاذبه اجازه می‌دهد روی هوا می‌ماند، یا محمدعلی که واقعاً روی رینگ «شناور» می‌شد و در زمان لازم برای زدن یک ضربه، دو یا سه ضربه فرود می‌آورد.
Juror #8
مسابقات ویمبلدون عجیب است. بی‌شک قبله‌گاه این ورزش است، کلیسای جامع تنیس؛ اما اگر مسابقات این‌قدر پیگیرانه مدام بهت یادآوری نمی‌کرد که کلیسای جامع تنیس است، حفظ حرمتِ مسابقات راحت‌تر می‌بود. ازخودراضی بودنِ نچسب و تبلیغ و برندپردازیِ بی‌وقفه ملغمهٔ خاصی درست کرده است. کمی به رئیس‌هایی می‌ماند که تک‌تک مدال‌ها و تقدیرنامه‌ها و جایزه‌هایشان را به دیوار زده‌اند تا هر دفعه که به دفترشان می‌روی به دیوار نگاه کنی و چیزی بگویی که نشان بدهد تحت تأثیر قرار گرفته‌ای.
Juror #8

حجم

۱۱۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۳ صفحه

حجم

۱۱۱٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۳ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۹,۲۰۰
۲۰%
تومان