بریدههایی از کتاب کلکسیونر
۳٫۷
(۲۰۵)
این چند وقته نشستهام و به پروردگار فکر میکنم. فکر نکنم دیگر اعتقادی به او داشته باشم. فقط به خودم فکر نمیکنم، به میلیونها نفری فکر میکنم که طی جنگ احتمالاً زندگیای داشتهاند شبیه الآنِ من. آن فرانکها. و کُل تاریخ. حسم این است که به خود زحمتِ مداخله نمیدهد. میگذارد رنج بکشیم. اگر برای آزادی دعا کنی شاید بابت خودِ فعل دعا کردن احساس آرامش کنی، شاید هم اتفاقات برحسب تصادف به ترتیبی بیفتند که نهایتاً به آزادی برسی. ولی او نمیشنود. هیچچیز انسانی مثل شنیدن یا دیدن یا دلسوزی یا دستگیری در خود ندارد. میخواهم بگویم شاید دنیا را پدید آورده باشد و قوانین بنیادی ماده و تکامل را. ولی نمیتواند به تکتک افراد توجه کند. طرح ریخته بعضی خوشبخت باشند، بعضی بدبخت، بعضی خوشاقبال، بعضی بداقبال. نمیداند کی بدبخت است و کی نیست، اهمیتی هم برایش ندارد.
Theycallme donya
حتی زمانهایی بود که فکر میکردم فراموشش خواهم کرد. ولی فراموش کردن چیزی نیست که دست خودت باشد، برایت اتفاق میافتد. منتها برای من اتفاق نیفتاد.
مامو
چون نمیتوانی احساساتت را بیان کنی دلیل نمیشود عمقی ندارند.
mhdse
قدرت فساد میآورد. و پول قدرت است.
صهبا
با پیشینهات سازش نکن. کُل منِ قدیمت را که سد راه خودِ خلاقت میشود بریز دور.
AS4438
کتاب را بست. «از خودت برام بگو. اوقات فراغتت چیکار میکنی؟»
من حشرهشناسم. پروانه جمع میکنم.
گفت «البته. یادمه تو روزنامه هم نوشته بود. حالا هم من رو شکار کردی.»
Theycallme donya
افسردهام.
از هر چیزی یک دنیا فاصله دارم. از عادی بودن. از نور. از چیزی که میخواهم باشم
فوقِ معمولی
فقط به این فکر میکنم کمالی را داراست که تمام عمرم برای رسیدن به آن تلاش کردهام. ولی نرسیدهام. هرگز
JİLA
تنها چیزی که واقعاً مهمه حس کردن و زندگی کردنِ اون چیزیه که بهش اعتقاد داری، ورای پایبندی به راحتی و آسایش خودت.
سپیده
چیزی که برایش رؤیا میبافی ولی هرگز انتظار نداری در حقیقت محقق شود.
دختر بارون
هنوز به خدا اعتقاد دارم. ولی خیلی دور است، خیلی سرد، خیلی حسابگر. میبینم که باید جوری زندگی کنیم انگار وجود ندارد. دعا و پرستش و سرود خواندن ــ همه و همه پوچ و بیثمرند.
AS4438
انسانِ معمولی نفرین تمدن است.
nilishaw
به جایی نمیرسم. ذاتم متنفر نیست. انگار هر روز جایی در وجودم مقدار مشخصی مهربانی و حسننیت تولید میشود؛ و باید هم عرضه شود. اگر جلوش را بگیرم میترکم.
Theycallme donya
گفت «آدمهای جدید» باز هم آدمهای فقیر هستند. دارایی آنها شکل جدیدی از فقر است. آنها پول ندارند و اینها روح.
nilishaw
مگر تمام سازندهها و معمارها در خانههایی که ساختهاند زندگی میکنند؟ مگر میتوانند زندگی کنند؟ اظهر منالشمس است. باید خدایی وجود داشته باشد و نمیتواند همهچیز را دربارهٔ ما بداند.
atoosa
اگر چیزی را عمیقاً حس میکنی نباید از نمایش احساساتت شرم کنی.
daniall.mrd
انسانِ معمولی نفرین تمدن است.
daniall.mrd
بدون استثنا نوشته بودند زیباست. کُلی عکس از او بود. اگر زشت بود دو خط بیشتر دربارهاش نمینوشتند، آن هم صفحهٔ آخر.
Theycallme donya
چیزی بیاندازه نجیبانه در خودش داشت که وادارت میکرد تو هم نجیب باشی
Theycallme donya
انگار همهٔ لامپها سوختهاند. من اینجا در حقیقتِ سیاهم.
آن قادر متعال ناتوان است. نمیتواند ما را دوست داشته باشد. از ما متنفر است چون نمیتواند دوستمان داشته باشد.
همهٔ پستیها و خودخواهیها و دروغها.
مردم حاضر به پذیرش نیستند، اینقدر دودستی به پول درآوردن چسبیدهاند که نمیبینند دیگر نوری در کار نیست. تاریکی و چهرهٔ عنکبوتی پسِ این تار عظیم را نمیبینند. اینکه اگر سطح سعادت و خوبی را با ناخن بخراشی زیرش چیزی جز این نیست.
سیاهی و سیاهی و سیاهی.
بوبو
حجم
۲۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۱ صفحه
حجم
۲۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۱ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰۵۰%
تومان