بریدههایی از کتاب کلکسیونر
۳٫۷
(۲۰۴)
همیشه سعی کردهام برای زندگی اتفاق بیفتم؛ ولی الآن وقت آن است که بگذارم زندگی برای من اتفاق بیفتد.
فهیم
هرگز دوباره مثل قبل نخواهم شد.
فهیم
انگار هر روز جایی در وجودم مقدار مشخصی مهربانی و حسننیت تولید میشود؛ و باید هم عرضه شود. اگر جلوش را بگیرم میترکم.
فهیم
«چون نمیتونم با مردی ازدواج کنم که از هر نظر بهش احساس تعلق نمیکنم. ذهنم باید مال اون باشه، قلبم باید مال اون باشه، بدنم باید مال اون باشه. درست همونطور که باید حس کنم اون هم به من تعلق داره.»
من به تو تعلق دارم.
«آخه نداری! تعلق دوسویهست. یکی که میده و کسی که چیزِ دادهشده رو قبول میکنه. تو به من تعلق نداری چون نمیتونم قبولت کنم. نمیتونم چیزی به تو پس بدم.»
ZarH2080
تو از طبقات بورژوای واقعی به خاطر نگاهِ از بالابهپایین و ازخودمتشکر بودنشون بیزاری. درست نمیگم؟ ولی با این امتناع مسخرهٔ حقیرت از فکر بد نداشتن و کار زشت نکردن و هیچجوره بد نبودن، درست داری جا پای اونها میگذاری. میدونی هر اثر ارزشمند تو تاریخ هنر و هر چیز زیبای زندگی، دقیقاً همونه که بهش میگی زشت یا تحتتأثیر احساساتی خلق شده که به نظر تو زشت میآن؟ با شور، با عشق، با نفرت، با حقیقت. این رو میدونی؟
ZarH2080
کتابی میخواندم به اسم اسرار گشتاپو، دربارهٔ شکنجهها و دیگر کارهایی که زمان جنگ کرده بودند، و اینکه یکی از اولین چیزهایی که زندانی باید با آن کنار میآمد بیخبر ماندن از دنیای بیرونِ زندان بود. اجازه نمیدادند زندانیها چیزی بدانند، حتی نمیگذاشتند با هم حرف بزنند، اینطوری از دنیای قدیم جدا میشدند. و همین خُردشان میکرد.
ZarH2080
یکریز از نفرتش از تمایز طبقاتی حرف میزد ولی حاضر نبود به من اجازهٔ اظهارنظر بدهد. لحن حرف زدن آدمهاست که دستشان را رو میکند نه خودِ چیزهایی که میگویند.
ZarH2080
همهشان عین هماند، زنانی شبیه او. نوجوانها و دخترها نیستند که فرق کردهاند. ما عوض نشدهایم، ما فقط جوانایم. این آدمهای احمقِ تازه به میانسالیرسیدهٔ سابقاً جوان تغییر کردهاند. این تلاش مضحکِ مذبوحانه برای ماندن با ما. نمیتوانند با ما باشند. ما نمیخواهیم آنها با ما باشند. نمیخواهیم مثل ما لباس بپوشند و از زبان ما استفاده کنند و علایق ما را داشته باشند. بهقدری بد ما را تقلید میکنند که نمیتوانیم احترامی برایشان قایل باشیم.
فهیم
اینجور آدمها. در مترو کنارشان ایستاده بودم، در خیابان از کنارشان رد شده بودم، و صدالبته که حرفهایشان را شنیده بودم و میدانستم وجود دارند. ولی راستش وجودشان را باور نمیکردم. تا این حد کور. به نظرم ممکن نمیآمد.
فهیم
فکر کردم دارم دیوانه میشوم، مدام آینه را نگاه میکردم تا جنون را در صورتم ببینم
Mina
انسان نیست؛ یک فضای تُهی است با قیافهٔ مبدّل انسان.
Mina
یا فقط احساساتی شدهام؟
افسردهام.
از هر چیزی یک دنیا فاصله دارم. از عادی بودن. از نور. از چیزی که میخواهم باشم.
فهیم
مسئله این است که زمان خیلی زیادی وجود دارد که باید سپریاش کرد. زمان بیپایان بیپایان بیپایان.
فهیم
چیزی که هیچوقت نفهمید این بود که مسئلهٔ من فقط داشتن بود. داشتنش برایم بس بود. چیز دیگری لازم نداشتم. فقط میخواستم داشته باشمش، با خیال راحت.
فهیم
همهٔ ما چیزهایی میخوایم که از داشتنشون عاجزیم. یک انسان شریف بودن مستلزم پذیرفتن همین نکته است.
فهیم
اگر چیزی را عمیقاً حس میکنی نباید از نمایش احساساتت شرم کنی.
Mary gholami
گفتم تو میترسی؟ حرفی نزد، فقط سر تکان داد.
پرسیدم مگر من چهکار کردهام؟
«هیچی. برای همین میترسم.»
نمیفهمم.
سرش را انداخت پایین.
«تمام مدت منتظرم یه کاری بکنی.»
Mina
درست مثل بقیهٔ زنها بود. غیرقابلپیشبینی. یک لحظه تو روی آدم میخندید و پشتبندش پُر از نفرت میشد
Mina
«میدونستی من بوداییام؟ از کُشتن هر جانداری متنفرم، حتی حشرات.»
گفتم تو همین الآن مرغ خوردی. مچش را گرفتم.
«بابت این کار از خودم بیزارم. اگر آدم بهتری بودم گیاهخوار میشدم.»
اگر همین حالا از من بخواهی دیگر پروانه جمع نکنم، به حرفت گوش میکنم.
Mina
یکی از معلمهایم همیشه میگفت قدرت فساد میآورد. و پول قدرت است.
Mina
حجم
۲۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۱ صفحه
حجم
۲۸۲٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۱ صفحه
قیمت:
۷۲,۰۰۰
۳۶,۰۰۰۵۰%
تومان