بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دختر شینا: خاطرات قدم‌خیر محمدی کنعان | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب دختر شینا: خاطرات قدم‌خیر محمدی کنعان اثر بهناز ضرابی‌زاده

بریده‌هایی از کتاب دختر شینا: خاطرات قدم‌خیر محمدی کنعان

۴٫۷
(۱۲۰۶)
سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود.
بلاتریکس لسترنج
یک‌راست رفتم در کمد لباس‌ها را باز کردم. پیراهن حاملگی‌ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می‌پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه‌تکه‌اش کردم. گریه می‌کردم و با خودم می‌گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می‌شوم. پاره‌اش می‌کنم تا خلاص شوم.» بچه‌ها که نمی‌دانستند چه‌کار می‌کنم، ‌هاج و واج نگاهم می‌کردند. پیراهن پاره‌پاره‌شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم.
غلام حسین
همان‌طور سر پا ایستاده و تکیه‌ام را به رختخواب‌ها داده بودم. صمد روبه‌رویم بود. توی تاریکی محو می‌دیدمش. آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می‌کشم.» نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!» جواب ندادم. گفت: «می‌دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می‌خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم
Zahra
بعداً که بروم، دلم می‌سوزد. غصه می‌خورم چرا زیاد نگاهت نکردم. چرا زیاد با تو حرف نزدم.
|قافیه باران|
گاهی فکر می‌کنم نکند این همه دوست داشتن خدای نکرده مرا از خدا دور کند؛ اما وقتی خوب فکر می‌کنم، می‌بینم من با عشق تو به خدا نزدیک‌تر می‌شوم
miladtj90
قدم! کاشکی این روزها تمام نشود.
باران
پدرم مریض بود. می‌گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد. همه فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می‌دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می‌گفت: «چه بچه خوش‌قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم‌خیر.» آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ‌تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکرده پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
•سآرا •
من دوست دارم تو حرف بزنی تا وقتی به پایگاه رفتم، به یاد تو و حرف‌هایت بیفتم و کمتر دلم برایت تنگ شود.»
باران
صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب‌کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده.
خانومِ سین🌱!
گفتم: «از جنگ بدم می‌آید. دلم می‌خواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند.» گفت: «خدا کند امام زمان(عج) زودتر ظهور کند تا همه به این آرزو برسیم.»
feri

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۳ صفحه

حجم

۲٫۲ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۲

تعداد صفحه‌ها

۲۶۳ صفحه

قیمت:
۱۰۵,۰۰۰
۷۳,۵۰۰
۳۰%
تومان