بریدههایی از کتاب نه آدمی
نویسنده:اوسامو دازای
مترجم:مرتضی صانع
ویراستار:امیر معدنیپور
انتشارات:انتشارات کتاب فانوس
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۰۰ رأی
۴٫۱
(۱۰۰)
درخشش آسمان عصر به هنگام غروب از پنجرهٔ پشت نیمکت نگاهم را دزدید. مرغان دریایی موزون و چمان، همچون تن زنان، در هوا میپریدند.
امیر تاجور
خدایا، اگر صدای امثال من را میشنوی، یک بار هم که شده مرا شاد کن. شده یک بار در طول زندگانیام. صدایم را بشنو.
بابونه
«شنیدهام بعضی از مردا آب لگن حمومشون رو با سوزوندن نامههای دلدارشون گرم میکنن.»
«وا... تو هم مثل اونایی.»
«راستش رو بخوای من شیر هم باهاش گرم کردهام.»
«چه افتخاری. دفعهٔ دیگه با نامههای من هم شیر داغ کن.»
~نگار
آدمیزادگان هیچگاه رمز موفقیتشان را به من نگفتند. اگر از این رازشان سر درمیآوردم دیگر از ایشان هراسی نداشتم. کینه در سر نمیپروراندم. هر شب آنطور شکنجه نمیدیدم.
sadegh akbari
مردم از راندهشدگان اجتماع دم میزنند. راندهشدگان گاهی به مفلوکان و گاهی به تبهکاران جهان بازمیگردد ولی راندهشدنِ من با زادهشدنم پیوند خورده. هرکه را اجتماع پس بزند دل من پیش میکشد.
sadegh akbari
درست جلوی پنجرهٔ ساختمان بادبادکی گرفتار سیمهای تلگراف دیدم که باد و بوران بهاری آش و لاشش کرده ولی باز سرسخت و استوار به سیمها چسبیده بود. انگار میخواست چیزی را ثابت کند. هر بار که چشمم بهش میافتاد لبخندی میزدم و بور میشدم. در رویا هم دست از سرم برنمیداشت.
محمدرضا
خداوندا، به من ارادهٔ پولادین عطا کن. مرا با سرشت آدمیان آشنا کن. به محضرت گناه نیست که آدمی یارش را کنار بزند؟ پوششی بر خشمم باش.
نازنین بنایی
داشتم محترم میشدم. محترمشدن من یکی را میترساند. به نظرم آدم محترم کسی بود که خوب دیگران را فریب میداد و در نهایت دستش پیش زرنگتر از خودش رو میشد و او هم چنان خرابش میکرد که رسواییاش از مرگ پیشی میگرفت.
هادس
خندهاش چشمهای از کثافت زندگی بزرگسالی را نشانم داد.
mahyar
در فرهنگ ژاپن دندانهای نامرتب و بههمریخته از نمادهای زیبایی دختران است.
همچنان خواهم خواند...
همیشه پیش دیگران ترسخورده بودم. از آنجا که پیش آنها اعتمادبهنفسی برای بودن و صحبت کردن نداشتم، دردهای تنهاییام را در صندوق سینه مُهر و موم میکردم. خاکشان میکردم تا نکند فاش شوند. ادای آدمهای خوشبین را درآوردم و عاقبت از خود تلخکی تراز اول ساختم.
فراری از واقعیت
«بردی، قبوله. ولی پزشک و دارو خندهدارن. مرگ چی؟»
«مرگ خندهداره. کشیش و راهب بودایی هم همین رو میگن.»
«آفرین. پس اگه مرگ خندهداره زندگی باید گریهدار باشه.»
«نه، اونم خندهداره.»
«اگه اونجوری حساب کنی همه چیز خندهداره. خب یکی دیگه برات دارم: کاریکاتوریست چی؟ نمیخوای بگی که خندهداره، هان؟»
«سوگستانه. بیمرز گریهداره.»
«بیمرز گریهدار درست وصف حال خودته.»
بابونه
سبکسری برایم خوشایند بود، یا بهتر بگویم، با آن راحت بودم. خردِ جهان ناخوشم میکرد. در آن تلخیِ زورمندی نهفته بود. ساز و کارش فهمناپذیر بود. من هم بیش از این نمیتوانستم خودم را در آن محبس بیمناک و بیپنجره زندانی کنم. با اینکه دریای بیخردی گرداگرد این زندان را گرفته، غرقشدن در آن برایم بسیار دلنشینتر بود.
بابونه
این زن میان آن سیل واژهها نگفت: «حالم خیلی بده.» ولی انگار جریان خاموشی از درد، به پهنای یک بند انگشت، سر تا نوک پایش را درنوردیده بود. کنارم که دراز کشید جریانش با جریان خونین خودم گره خورد. همچون برگ پلاسیدهای که روی سنگهای کف آبگیر آرام میگیرد. خود را از ترس و نگرانی رهانیدم.
نازنین بنایی
هرچه میگفت آشکارا درست بود و با عقل جور در میآمد ولی من میدانستم در هزارتوی دل آدمیان چیز سیاهتری نهفته
دکتر بی مریض
زندگی آدمی سرشار از لحظات ناب و والایی از چندرنگیست که میشود گفت باشکوه است.
AS4438
ریزترین عیبجوییِ هرکس، حس زندگی در سیاهیِ اشتباه را به من میداد. سرکوفتها را در سکوت با سری افکنده میپذیرفتم، حال آنکه ترس از درون دیوانهام میکرد.
rezai milad
چنان تخت میخوابند که گویی مردهاند. کسی چه میداند. شاید برای خوابیدن زندهاند.
f.z
آه لقمهٔ نان، ای دوزخ، اصیلترین درد بشر، دردی که پشتِ ده اسب باری را خرد میکنی...
atosoltan
گناه و جنایت ساختهٔ دست بشرن. واژههایی برای اخلاقیاتی که آدمها خودسرانه درست کردهن.»
Mobin
حجم
۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
حجم
۸۵٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۰۲ صفحه
قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰۵۰%
تومان