بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نه آدمی | صفحه ۱۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب نه آدمی

بریده‌هایی از کتاب نه آدمی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۰۰ رأی
۴٫۱
(۱۰۰)
سونکو زمین‌خورده و فلک‌زده‌ای بیش نبود: کام‌ناکام. تنها هم نبود. لبریز از همدردی با همدردم شدم، آن هم در بدبختی. دارا و ندار موضوع دستمالی‌شده‌ای است ولی تا ابد جای کار دارد. دلم برایش کباب شد. برای نخستین بار در زندگی به یقین جنبش عشق را، هرچند ناچیز، در دلم حس کردم.
sadegh akbari
هنوز هم در درون از خودسری و خشونت آدمیان دل‌چرکین بودم اما یاد گرفته بودم راست توی چشمان‌شان نگاه کنم. نه، دروغ است... هرکه را می‌دیدم سرم می‌افتاد و آن لبخند آشوب را تحویلش می‌دادم، آن مسخرگیِ پر از شکست را. هنر بریده سخن گفتن را آموختم؛ جمله‌های کوچک و ضروری. شاید حزب این توانایی را در من به‌وجود آورد. شاید هم زنان. شاید الکل. شاید هم پیشکش تنگدستی‌ام بود.
sadegh akbari
پرتره‌هایم پوچ و غمزده بودند. خودم را هم بهت‌زده می‌کردند. نمایی از خود واقعی‌ام بودند که با هزار زحمت پنهان کرده بودم. شادانه خندیده بودم، خندانده بودم، ولی واقعیت در آن نگاره‌ها بود. حقیقت را پذیرفته بودم.
sadegh akbari
هزاران بار پیش آمده بود که برای خودم مرگ بدی بخواهم ولی نخواسته‌ام کس دیگری را بکشم. خیال می‌کردم اگر دشمن بیمناکم را از میان بردارم در اصل شادش کرده‌ام.
sadegh akbari
می‌توانستم همان‌طور دراز بکشم و محلش نگذارم، ولی نمی‌شد. نگاه‌های دزدکی‌اش به آدم می‌گفت می‌خواهد با او صحبت کنی. و با اینکه اصلاً حوصلهٔ حرف زدن نداشتم به‌سویش روی شکمم غلت زدم، ناله‌ای ریز، کامی از سیگار. حالا: «شنیده‌ام بعضی از مردا آب لگن حموم‌شون رو با سوزوندن نامه‌های دلدارشون گرم می‌کنن.» «وا... تو هم مثل اونایی.» «راستش رو بخوای من شیر هم باهاش گرم کرده‌ام.»
sadegh akbari
سپس جوان بسیار بسیار زشتی برای میهمان افتخاری‌شان نطق درازی دربارهٔ شیوهٔ اقتصاد مارکسیستی ایراد کرد. هرچه می‌گفت آشکارا درست بود و با عقل جور در می‌آمد ولی من می‌دانستم در هزارتوی دل آدمیان چیز سیاه‌تری نهفته. نه غرور و نه طمع. آمیزش شهوت و طمع هم نه. مطمئن نبودم چیست ولی می‌دانستم هست. می‌دانستم زیر پوست جامعهٔ انسانی دیو سیاهی خوابیده که در اقتصاد نمی‌گنجد.
sadegh akbari
به‌زودی دریافتم که الکل، سیگار و روسپیان در شکست ترسم از آدم‌ها تأثیر شگرفی دارند، شده برای چند لحظه. حتی فکر می‌کردم اگر همهٔ دارایی‌ام را برای به‌دست‌آوردن این سه چیز بدهم باز برد کرده‌ام.
sadegh akbari
سرش که روی پایم بود گفت: «شرط می‌بندم در آینده زنای زیادی تو دامت می‌افتن.» مثلاً داشت از من تعریف می‌کرد. بعدها فهمیدم پیش‌بینیِ ترسناکی کرده. خود بی‌پیرش هم خبر نداشت. در دام عشق گرفتارکردن، در دام عشق افتادن؛ چه رکیک و خودپسندانه.
sadegh akbari
وجدان خاطی. همان که در همهٔ ساعات آدم‌بودنم دژخیمم بوده. ناگفته نماند که یار غارم نیز بوده؛ همچون همسری به هنگام تنگدستی. و دوش به دوش از لذات بی‌کسی بهره بردیم.
MoonA
به‌زودی دریافتم که الکل، سیگار و روسپیان در شکست ترسم از آدم‌ها تأثیر شگرفی دارند، شده برای چند لحظه. حتی فکر می‌کردم اگر همهٔ دارایی‌ام را برای به‌دست‌آوردن این سه چیز بدهم باز برد کرده‌ام. نمی‌توانستم به روسپیان به چشم زن یا حتی آدم نگاه کنم. بیشتر به بی‌کله‌ها و روانی‌ها می‌ماندند. ولی آغوش‌شان اوج آسایش بود. کنارشان می‌توانستم تخت بخوابم. آزمندی‌شان ناچیز بود. شاید هم مرا هم‌تبارِ خویش می‌پنداشتند که رویی خوش نشانم می‌دادند. روی خوشی به دور از آزِ بازرگان، آن هم به کسی که شاید دیگر بازنگردد. بعضی شب‌ها بر گرد سر این روسپیان بی‌کله هالهٔ مریم مقدس را می‌دیدم. برای فرار از هراسم از آدم‌ها به برشان می‌رفتم. تنها برای شبی غنودن.
نازنین بنایی
نکتهٔ کارآمدی را به من آموخت: تجملِ ارزان. گوشت با برنج یا کبابِ جوجه (چیزهایی که در کافه‌های سر راهی یافت می‌شود) ارزان ولی مقوی. سوگند می‌خورد چیزی به اندازهٔ برندی سکرآور نیست. صورتحساب هرچه می‌شد نمی‌گذاشت دلم شور بزند.
نازنین بنایی

حجم

۸۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

حجم

۸۵٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۲ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۱۵,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱
...
۱۴
۱۵
صفحه بعد