این نیز بگذرد.
این تنها عبارتیست که در دوزخِ آدمیان به درستیِ آن رسیدهام.
Agha_M@hdiar
دوستداشتهشدن چه سخت است.
mj
گمان میکردم اگر دستگیرم کنند حبس کشیدن برایم مثل آب خوردن خواهد بود؛ تو بگو ابد باشد. ترجیح میدادم در زندان سر راحت بر بالین بگذارم تا اینکه هر شب از ترس واقعیتهای زندگی در بستر بنالم.
شلاله
همیشه گونهٔ زنِ آدمیزاد را چند صد بار پیچیدهتر و درکناپذیرتر از مردش میدیدم.
Agha_M@hdiar
دیگر نه شاد بودم نه ناشاد.
این نیز بگذرد.
این تنها عبارتیست که در دوزخِ آدمیان به درستیِ آن رسیدهام.
این نیز بگذرد.
~نگار
از خدا هم میترسم. نمیتوانم به مهرش دل ببندم. تنها به کیفرش ایمان دارم. ایمان باور به پذیرش قهر خداست با سری افکنده. میشد به دوزخ ایمان داشت ولی به بهشت نه.
نازنین بنایی
پنداشت پیروزی و بقا برای آدمی بیآنکه کارزار و ستیزی در میان باشد میسر نیست. از حس وظیفه به میهن دم میزنند و هدفشان جز فرد نیست.
Agha_M@hdiar
سرکوفتها را در سکوت با سری افکنده میپذیرفتم، حال آنکه ترس از درون دیوانهام میکرد.
محمدرضا
همیشه میکوشیدم درگیر پیچیدگیهای کثیف مردم نشوم. هراس گرفتاری در گردابشان کشنده بود. من و سونکو فقط یک شب دلباختهٔ همدیگر بودیم. مال من نبود. دور بود بخواهم نام چنین حسی را حسرت بگذارم. ولی باز خشکم زد.
نازنین بنایی
دوستداشتهشدن چه سخت است.
I'm 26