بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هنر ظریف اهمیت ندادن | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هنر ظریف اهمیت ندادن

بریده‌هایی از کتاب هنر ظریف اهمیت ندادن

۳٫۶
(۴۴)
چند مثال از ارزش‌های خوب و سالم: صداقت، ابتکار، آسیب‌پذیری، دفاع از حقوق خود، دفاع از حقوق دیگران، احترام به نفس، کنجکاوی، بخشندگی، فروتنی، خلاقیت. چند مثال از ارزش‌های بد و ناسالم: تسلط از راه دغل‌کاری یا خشونت، روابط جنسی بدون محدودیت، همیشه احساس خوب داشتن، همیشه در کانون توجه بودن، تنها نبودن، موردعلاقهٔ همه بودن، ثروتمند بودن فقط به‌خاطر ثروتمند بودن، قربانی کردن حیوانات کوچک در راه خدایان دروغین.
حلما آذرخش
پندهای مرسومی که برای زندگی می‌دهند - همهٔ نکات مربوط به مثبت‌اندیشی و خودیاری که هر روز می‌شنویم - درحقیقت روی نقایص شما تمرکز دارند. این پندها، عیوب و کم‌وکاستی‌هایی را که خودتان فکر می‌کنید دارید، نشانه می‌گیرند و آنها را برایتان برجسته می‌کنند. شما بهترین راه‌های پول درآوردن را یاد می‌گیرید، چون احساس می‌کنید که به اندازهٔ کافی پول ندارید. مقابل آینه می‌ایستید و جملات تصدیق‌کننده‌ای را با این مضمون که زیبا هستید، تکرار می‌کنید؛ زیرا احساس می‌کنید که زیبا نیستید. از توصیه‌های مرتبط با معاشرت و برقراری رابطه پیروی می‌کنید؛ زیرا احساس می‌کنید دوست‌داشتنی نیستید. تمرین‌های مربوط به تجسم موفقیت را انجام می‌دهید؛ زیرا احساس می‌کنید به اندازهٔ کافی موفق نیستید.
حلما آذرخش
شاید مشکلات اجتناب‌ناپذیر باشند، اما معنای هر مشکل این‌گونه نیست.
صدای اردک
اگر بخواهید طوری زندگی کنید که بدون تفکر یا انتخاب آگاهانه، به هر چیز و هرکس اهمیت بدهید - خب، آن‌موقع به فنا خواهید رفت.
Zeinab
«اگر به جست‌وجوی اجزای خوشبختی ادامه دهید، هرگز خوشبخت نخواهید بود. اگر دنبال معنای زندگی باشید، هرگز زندگی نخواهید کرد.»
Zeinab
خواستن تجربهٔ مثبت، تجربه‌ای منفی است. و به‌طور متناقض، پذیرش تجربهٔ منفی، تجربه‌ای مثبت است.
Zeinab
کلید دستیابی به یک زندگی بهتر، اهمیت دادن به چیزهای بیشتر نیست؛ بلکه اهمیت دادن به چیزهای کمتر است، اهمیت دادن به چیزهایی که واقعی، ضروری و مهم هستند.
Zeinab
این خیلی گیج‌کننده است. پس به شما یک دقیقه وقت می‌دهم تا مغزتان را باز کنید و دوباره این جمله را بخوانید: خواستن تجربهٔ مثبت، تجربه‌ای منفی است؛ پذیرفتن تجربهٔ منفی، تجربه‌ای مثبت است.
کربلایی
کلید دستیابی به یک زندگی بهتر، اهمیت دادن به چیزهای بیشتر نیست؛ بلکه اهمیت دادن به چیزهای کمتر است، اهمیت دادن به چیزهایی که واقعی، ضروری و مهم هستند.
کربلایی
برای ناجیان، سخت‌ترین کار دنیا دست برداشتن از پذیرش مسئولیت مشکلات دیگران است. آنها تمام زندگی‌شان را طوری سپری کرده‌اند که تنها هنگام نجات دیگری احساس ارزشمند بودن و محبوبیت کرده‌اند - پس برای آنها نیز دست کشیدن از این نیاز وحشتناک است.
ایمان بازیگران
اما درنهایت حقیقت نمایان خواهد شد و مشکلات اساسی یک‌بار دیگر خود را نشان خواهند داد. فقط مسئله این است که این اتفاق چه زمانی رخ خواهد داد و به چه میزان دردناک خواهد بود.
:)
افراد حق‌به‌جانب چون در اعتراف صادقانه و علنی مشکلاتشان ناتوان هستند، از بهبود بخشیدن پایدار و معنادار زندگی‌شان عاجزند. آنها پیوسته به تعقیب سرخوشی‌ها ادامه می‌دهند و به سطوح بالاتر و بالاتری از انکار می‌رسند.
:)
معیار واقعی اعتمادبه‌نفس این نیست که فرد چه احساسی به تجربیات مثبت خود دارد، بلکه این است که او چه احساسی به تجربیات منفی خود دارد.
:)
خودبزرگ‌بینی تفسیر کنند، آزاد کردن آنها از این تفکر به‌شدت سخت می‌شود. هرگونه تلاشی برای برخورد منطقی با آنها صرفاً یک «تهدید» علیه برتریشان محسوب می‌شود، آن‌هم از سوی شخصی که طاقت ندارد هوش، استعداد، جذابیت و موفقیت آنها را ببیند. حق‌به‌جانبی در حبابی از خودشیفتگی قرار می‌گیرد و فقط به خودش توجه می‌کند، همه‌چیز را طوری تحریف می‌کند که موجب تقویت خود شود. افراد حق‌به‌جانب، هر رخداد زندگی‌شان را یا تصدیق یا تهدیدی در برابر عظمتشان می‌بینند. اگر برایشان اتفاق خوبی بیفتد، به دلیل شاهکار فوق‌العاده‌ای است که انجام داده‌اند. اگر برایشان اتفاق بدی بیفتد، به این دلیل است که شخص حسودی در تلاش برای تحقیر کردن آنهاست. حق‌به‌جانبی غیرقابل‌نفوذ است. افراد حق‌به‌جانب خود را با هر چیزی که حس برتری‌شان را تقویت می‌کند فریب می‌دهند. آنها نقاب ذهنی‌شان را به هر قیمتی سر پا نگه می‌دارند، حتی اگر گاهی نیاز باشد اطرافیانشان را جسمی یا روحی آزار دهند. اما حق‌به‌جانبی یک استراتژی شکست‌خورده است. فقط یک سرخوشی است. خوشحالی نیست.
:)
مردم نیاز داشته باشند همیشه به خودشان احساس خوبی داشته باشند، حتی به قیمت آسیب رساندن به اطرافیانشان. و چون افراد حق‌به‌جانب همیشه نیاز دارند به خودشان احساس خوبی داشته باشند، بیشتر وقتشان را صرف فکر کردن دربارهٔ خودشان می‌کنند؛ زیرا انرژی و تلاش فراوانی لازم است تا خودتان را متقاعد کنید که مدفوعتان بوی بدی نمی‌دهد، خصوصاً زمانی که تمام عمرتان در یک دست‌شویی زندگی کرده‌اید.
:)
اعتمادبه‌نفس می‌تواند برای دیگران جذاب باشد، حداقل برای زمان کوتاهی. در بعضی موارد سطح اعتمادبه‌نفس متوهمانهٔ شخص می‌تواند مسری شود و کمک کند انسان‌های اطراف نیز اعتمادبه‌نفس زیادی پیدا کنند.
:)
ایراد جنبش عزت‌نفس آن بود که عزت‌نفس را با میزان احساس مثبتی که مردم به خود داشتند می‌سنجید، اما ملاک واقعی و دقیق سنجش ارزش نفس، احساسی است که فرد به جنبه‌های منفی خودش دارد. اگر شخصی مانند جیمی علی‌رغم ازهم‌پاشیدگی زندگی‌اش نودونه‌درصد مواقع احساس فوق‌العاده‌ای داشته باشد، پس چگونه چنین موضوعی می‌تواند ملاک معتبری برای یک زندگی شاد و موفق باشد؟
:)
داشتن احساس خوب به خودتان هیچ معنایی ندارد مگر اینکه برای داشتن این احساس خوب، دلیل خوبی هم داشته باشید. معلوم شده است که درحقیقت مشقت و شکست برای پرورش انسان‌های موفق با ذهن‌های قوی ضرورت دارد. معلوم شده است که آموزش این باور به مردم که استثنایی هستند و باید تحت هر شرایطی احساس خوبی به خودشان داشته باشند، به پدیدار شدن جمعیتی از بیل گیتس‌ها و مارتین لوترکینگ‌ها منجر نمی‌شود؛ بلکه به پدیدار شدن جمعیتی از جیمی‌ها منجر می‌شود. جیمی، مؤسس متوهم استارت‌آپ. جیمی، کسی که هر روز ماری‌جوآنا می‌کشید و هیچ‌گونه مهارت واقعی قابل‌عرضه‌ای به‌جز تمجید از خود و باور به آن تمجیدها نداشت. جیمی، از آن مدل افرادی که بر سر شریک تجاری‌اش به دلیل «ناپختگی‌اش» فریاد می‌زد و سپس موجودی کارت اعتباری شرکت را در تلاش برای تحت‌تأثیر قرار دادن یک مدل روس در رستوران لو برناردان خالی می‌کرد. جیمی، کسی که دیگر عمه و عموی زیادی برایش باقی نمانده بود تا به او پول بیشتری قرض بدهند. بله، همان جیمی با عزت‌نفس زیاد و بااعتمادبه‌نفس. همان جیمی که آن‌قدر زمان صرف تعریف از خود کرد که از یاد برد واقعاً کاری انجام دهد.
:)
خواستن تجربهٔ مثبت، تجربه‌ای منفی است؛ پذیرفتن تجربهٔ منفی، تجربه‌ای مثبت است. این همان چیزی است که فیلسوف، آلن واتس، به آن «قانون وارونه» می‌گفت - این ایده که هرچه بیشتر دنبال داشتن احساسی بهتر باشید، کمتر راضی می‌شوید، زیرا دنبال چیزی بودن، تنها باعث تأیید این حقیقت می‌شود که شما اکنون آن چیز را ندارید. فرقی ندارد که چقدر پول درمی‌آورید، هرچه بیشتر بخواهید پول‌دار شوید، بیشتر احساس فقر و بی‌ارزش بودن می‌کنید. فرقی ندارد که ظاهر واقعی‌تان چگونه باشد، هرچه بیشتر بخواهید جذاب و خواستنی باشید، خود را زشت‌تر خواهید دید. فرقی ندارد که چه افرادی دوروبرتان باشند، هرچه بیشتر بخواهید شاد باشید و به شما عشق بورزند، تنهاتر و وحشت‌زده‌تر خواهید بود.
:)
ازآنجاکه چیزهای بی‌نهایتی برای دیدن و دانستن وجود دارند، راه‌های بی‌نهایتی هم هست که بفهمیم کفایت نداریم، به اندازهٔ کافی خوب نیستیم، اوضاع آن‌قدر که می‌توانست عالی باشد، عالی نیست. و این ما را از درون متلاشی می‌کند. چون مشکل تمام مزخرفاتی با مضمون «چگونه خوشحال باشیم»، که در چند سال گذشته هشت‌میلیون‌بار در فیس‌بوک منتشر شده‌اند اینجاست - این چیزی است که هیچ‌کس متوجهش نمی‌شود: خواستن تجربهٔ مثبت، تجربه‌ای منفی است. و به‌طور متناقض، پذیرش تجربهٔ منفی، تجربه‌ای مثبت است.
:)

حجم

۱۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۹۴٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۳۴,۳۰۰
۳۰%
تومان