- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب سالتو
- بریدهها
بریدههایی از کتاب سالتو
۳٫۵
(۳۳۰)
مُد نباید هر روز به آدم شخصیت تازهای بدهد و تو باید به آن معنا بدهی.
zohreh
از من به تو نصیحت؛ هر وقت کم آوردی برو یه جایی و از بالا به شهر نگاه کن. خودت رو گول بزن که دوستش داری.
zohreh
«بدمصب از اینجا خیلی خوشگله. باورت نمیشه تو دلش مردم دارن همدیگه رو پاره میکنن و از سروکول هم بالا میرن. از من به تو نصیحت؛ هر وقت کم آوردی برو یه جایی و از بالا به شهر نگاه کن. خودت رو گول بزن که دوستش داری.»
zohreh
«آدم باید هر وقت خواست از خواب بیدار بشه و هر وقت خواست بره. باید بتونه کُل وابستگیها و مالواموالش رو ظرف نیمساعت تو یه کولهپشتی بذاره و بزنه به جاده.»
zohreh
نادر مرا برد سمت بالکن.
تهران از آنجا معصوم بود؛ موجودی آرام و دوستداشتنی که نمیتوانی عاشقش نباشی. و این خطرناک بود. شهرِ دروغگو.
zohreh
اولش همه میترسیم اما باید یاد بگیری کنترلش کنی. باید یاد بگیری ترس رو به انگیزه تبدیل کنی.
zohreh
میدونی بچه، ما حتا وقتی شیر یا خط میندازیم هم میدونیم دوست داریم کدوم طرفش بیاد. فقط احمقها و ترسوها جرئت گفتنش رو ندارن و پشتِ نمیدونم قایم میشن. ما به عنوان باهوشترین گونهٔ جانوری همهچیز رو میدونیم.
zohreh
باورها رو زیاد جدی نگیر بچه. فقط گوشهٔ ذهنت باشه و مُدام غربالشون کن. باورِ ثابت تو دنیا نداریم. همهچی تغییر میکنه. یادت باشه وقتی چیزی رو زیادی باور کردی دیگه نمیتونی کار درست رو انجام بدی.
zohreh
تو کُشتی این حریفت نیست که باید بزنیش زمین، خود کُشتیه که باید شکستش بدی. باید ذاتت رو بگیری تو مشتت، سرنوشتت رو تو بازوهات و تیز و بُزیت رو تو عقلت.
zohreh
کُشتی وحشی است. وقتی وارد گودش بشوی فریادرسی نخواهی داشت. کسی نیست بگوید چهکار کنی. خودتی و خودت. داوری هم هست مثل خدا دستنیافتنی؛ تصمیمگیر و قضاوتگر؛ کاری به تلاشها و رنجهات ندارد، فقط میگوید بُردهای یا باختهای.
zohreh
«به من اعتماد کن. کُشتی دردناکترین قسمت زندگیته. اصلاً ببین کیها قهرمان جهان و المپیک شدهن... از اونور هم ببین بچهٔ کدوم نابغهٔ کُشتی تونسته قهرمان بشه... هیچکدوم. کُشتی نه زور میخواد نه استعداد نه فن؛ کُشتی درد میخواد، این درد رو هم فقط زندگی بهت میده. واسه همین هم هست که کمکم خودش رو عینِ زندگی به رُخ میکشه؛ میزنه تو چشم مردم که ببین، منم، کُشتی.»
zohreh
«کُشتی ورزش سختیکشیدههاست. مال اونهاییه که زمین خوردن و بلند شدن رو بلدن. واسه اونها که دستشون فقط رو زانوی خودشونه. مال اونها که همهٔ تمرکزشون رو زنده موندنه و چیزی جز زندگیشون ندارن. مال من و توئه که فقط زمین خوردهیم و حالا این فرصت رو داریم که زمین بزنیم.»
zohreh
هر روز بیشتر از روز قبل میفهمیدم که کُشتی آنطور است که نادر میگفت؛ «عین پیچهای سخت زندگیه، هر دفعه که رو تُشکی باید فکر کنی پنج دقیقهٔ آخر عمرته، هربار که خسته میشی باید وایسی و به راهی که اومدی نگاه کنی و ادامه بدی.»
zohreh
زنوشوهر با باقیماندهٔ پول و کمکی که بنیاد خانهسازی بهشان کرده بود، خانهٔ آجری بدون پنجرهشان را ساختند. میگفت «پنجره فقط باعث میشه مردم تو زندگیت سَرَک بکشن.»
zohreh
ما سربازانِ نگهبانی بودیم که چیزی برای مراقبت و نگهبانی نداشتیم.
zohreh
خیابان آغوشش باز بود و نشانم میداد چهطور به غریزهام، این دریافتِ بدون واسطهٔ نظمِ جهان، اعتماد کنم.
zohreh
خندیدنش صدایی مخصوصی داشت. مثل ریختن آب بر سنگ. مثل آبباریکهای که از دلِ خاک رد شود و همهچیز را بشوید و ببرد.
zohreh
زیر پام ماشینها و دستفروشها مثل گُنگها اینطرف آنطرف میرفتند؛ شریک در یک سردرگمی دستهجمعی، یک هدفمندی بیهدف در دِل خیابانهایی که هر کدام در جهتی میدانِ بیمیدان را تکهپاره میکردند. خیابانهایی که آدمها در آنها رشد میکنند، کُشته میشوند، بههم میرسند، عاشق میشوند و گاهی فارغ. خیابانها، این پیوستهترین اتفاق زندگی بشر.
zohreh
«آفرین، حالا میخوام که بندازیش دور، باورها رو زیاد جدی نگیر بچه. فقط گوشهٔ ذهنت باشه و مُدام غربالشون کن. باورِ ثابت تو دنیا نداریم. همهچی تغییر میکنه. یادت باشه وقتی چیزی رو زیادی باور کردی دیگه نمیتونی کار درست رو انجام بدی.
Ra8.M
هر روز بیشتر از روز قبل میفهمیدم که کُشتی آنطور است که نادر میگفت؛ «عین پیچهای سخت زندگیه، هر دفعه که رو تُشکی باید فکر کنی پنج دقیقهٔ آخر عمرته، هربار که خسته میشی باید وایسی و به راهی که اومدی نگاه کنی و ادامه بدی.»
Ra8.M
حجم
۲۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
حجم
۲۳۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۲۶۲ صفحه
قیمت:
۵۸,۰۰۰
۲۹,۰۰۰۵۰%
تومان