بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب پنهان‌نوشته‌های یک عاشق قرمطی | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب پنهان‌نوشته‌های یک عاشق قرمطی

بریده‌هایی از کتاب پنهان‌نوشته‌های یک عاشق قرمطی

نویسنده:نزار قبانی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۶ رأی
۳٫۷
(۶)
سخنان زیبا را ‫خواستم سخنگو باشم ‫زشتی ‫غالب آمد مرا
Yas
تنها زن ــ نه هیچ‌کس دیگر ـ می‌تواند چون ماهی قرمز در گردش خونم از این‌سو به آن‌سو برود
Mahi.G243
مأمور امنیتی از من پرسید: چندساله‌ای؟ گفتم: ۶۵ قصیده. گفت: خدایا! چه اندازه تو گذر عمر را به‌شوخی گرفتی! گفتم: آری اما تو مایل بودی من آزادی را به‌سخره بگیرم
sara_bavifard
کاغذ سفید پیشِ روی من ویزایی است بی‌تاریخ که با آن به دور جهان سفر می‌توانم کرد.
sara_bavifard
زنان به پرنده‌ای قانع‌اند مردان اما تصاحب تمام زنان را می‌خواهند
Babygirl
همراهم، نشریات عربی مقصدم، ساحل دریاچهٔ ژنو می‌خواهم لب ساحلش بنشینم و با خواندن آن‌ها تکه‌ای از زمان را پشت‌سر جا بگذارم با حضورم اما صدها مرغ دریایی وحشت‌زده از آن‌جا می‌گریزند گویا فرهنگ فرزندان خود را با حضور من در خطر می‌بینند گویا می‌هراسند از هجوم تیتر آن نشریات
nedaM
تو به مانند سمفونی باشکوهی و دیگر زنان تنها یک تک‌نوازی
منکسر
تو نمی‌دانی و نمی‌خواهی بدانی عالم بی‌تو چه اندازه زشت است من دست رد به سینهٔ مرگ نخواهم زد اگر میان سینه‌هایت چون مسیحْ مصلوبم کنی
منکسر
زنان پیانو هستند مردان اما موسیقی نمی‌دانند بسیار اندک‌اند مردانی که موسیقی آموخته باشند زنان چون کلماتِ یک زبان‌اند مردان اما در تمام زندگی یک کتاب هم نخوانده‌اند زنان چون مزرعه‌ای حاصلخیز مردان چون بولدوزری ویرانگر
منکسر
مانند عقب‌افتاده‌ها زندانی ایستگاه تاریخ‌ایم فرزندان‌مان روی دست‌هامان به خواب رفته‌اند گلوهامان از دود و آلودگی مسموم شده‌اند و عریضه‌ها در دستان‌مان خشکیده است کمبود دارو... آذوقه... و تحریم‌ها… آن‌چه از حاکم و دارودسته‌اش نصیب‌مان شده است گودو... بیا... پایان بده به اشک‌هامان و انسان را از دام انسان رها کن
ZinBook
عشق تو زمانه‌ای است میان صلح و جنگ و این روزگار سراسر جنگ است جنگی بدتر از جنگ اعصاب
فاطمه :)
مرا تنها مگذار در حصاری از سپیدی و سیاهی که من عاشقم و بی‌تفاوتی شکنجه‌ای است عاشق‌کُش مرا تفاوتی نیست به خاکستر نشستن یا سوختن در میانهٔ آتش آن‌گاه که بطری‌های شرابم خالی است برایم حرف بزن حرف بزن برایم برایم از خوشه‌های زرد قدکشیدهٔ گندم از گنجشکان در فصل برداشت، حرف بزن. فرصتم بسیار نه فرصتم اندک است.
علیرضا
بازگرد هر زمان که خواهی بازگرد که دروازه‌های پذیرشم همیشه باز است به روی تو بازگرد تو معشوق برگزیدهٔ منی
علیرضا
کاغذ سفید پیشِ روی من ویزایی است بی‌تاریخ که با آن به دور جهان سفر می‌توانم کرد.
فاطمه :)

حجم

۷۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

حجم

۷۱٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۴۱ صفحه

قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد