۴٫۳
(۱۶)
آیا ما
بهترین قومیم
که بر مردمان مبعوث شدیم؟
خیر کثیر
نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت
و نورسیدگیات
که تو زنی
از سلسله گلهایی
و من اجازه ندارم
در تاریخ یک گل دخالت کنم.
الهام راگا
پیش از آنکه دلبرم شوی
تقویمها بودند
برای شمارش تاریخ:
تقویم هندوها
تقویم چینیها
تقویم ایرانی
تقویم مصریان.
*
پس از آنکه دلبرم شدی
مردم میگفتند:
سال هزار پیش از چشمانش
و قرن دهم بعد از چشمانش.
الهام راگا
آرزو میکردم
که تو از آنِ من بودی
در روزگاری که بر گل ستم نبود
بر شعر
بر نی
و بر لطافت زنان.
الهام راگا
بانوی من!
چقدر والایی
و با فرهنگ
تو
از آغاز دانستی
که عشق فرهنگ است
و شعر
خلاصه فرهنگ.
و بر این دو
شرط بستی
و بردی.
الهام راگا
بلقیس!
ماه من
که تو را به سنگویرانهها سپردند
وقتی تن روشن تو
چون مرواریدی درخشنده
از هم پاشید
به خاطرم رسید
که مگر کشتن زنان
در پسند عرب است؟
یا ما ـ اصلا ـ
جانیانی حرفهای هستیم!
صهبا
اینک ما ـ بلقیس ـ
دیگر بار به جاهلیت رفتهایم.
به روزگار وحشیگری
اینک ما
دیگربار
به روزگار بربرها برگشتهایم
که سرودن
کوچی است میان ترکشها
و کشتن پروانهها
آرمان ماست.
صهبا
چگونه در تنهایی تبعیدم میکنی؟
حال آنکه تو
شاه بانوی این سرزمینی.
صهبا
وطن غمگینم!
من
شاعری بودم
که عاشقانه میسرودم
اما
به یک لحظه
از من شاعری ساختی
که با دشنه میسراید.
Soheila Ndl
شعر
از غزلی میپرسد
که واژگانش ناتمام مانده است
و کسی پاسخش نمیگوید.
بلقیس!
اندوه
دلم را چون پرتقال میفشارد.
اینک
تنگنای واژگان را میدانم
و تنگنای زبان را.
sedighe
بلقیس!
اگر منفجرت کردند
باکی نیست.
که تمام جنازههای ما
از کربلا میآغازند
و به کربلا میرسند.
من
دیگر تاریخ نمیخوانم
انگشتانم شعلهور شدهاند
و پیراهنم را خون میپوشاند.
sedighe
بلقیس!
وقت چای عطرآگین عصرانه است.
ـ این چای اصیل چون باده ـ
دیگر، چه کس
استکانها را میان ما میگرداند؟
چه کسی
فرات را به خانه ما میآورد؟
sedighe
بلقیس!
تا مرز استخوان شکستهایم
کودکان ما
فاجعه را نمیدانند
من هم نمیدانم.
چه بگویم؟
آیا چند لحظه دیگر
مینوازی بر کوبه در؟
و پالتویت را میآویزی
خندان میآیی؟
سرسبز و درخشان
چون گل باغچهها؟
sedighe
بلقیس!
ای زیباترین گنجشک
ای گرانترین شمایلم
تو آن دانه اشکی
که بر گونه مجدلیه آویخت.
بگو به من
وقتی تو را
از کرانه اعظمیه کندم
بر تو ستم کردم؟
sedighe
بانوی من!
چگونه درس عشق بگویم
درس اندیشه
و آزادی چشمها و مژگانها
و حال آنکه
من میراثدار
سلاله وحشتم.
sedighe
چه کنم،
بانوی من!
گناهانم بیشمارند
حس میکنم
تمام زنان جهان
در محکمه عشق
بر ضد من هستند
و هیچ زنی در تاریخ نیست
که عذرم را بپذیرد.
sedighe
بانوی من!
عاقل باش
که من پیامبر عشق نیستم
و بهیاد ندارم
آیهای آورده باشم
که من خود نیز
آیههایم را باور ندارم.
sedighe
به من گوش مده
وقتی میگویم تو از خاندان گلی
یا از خانواده ماه
که من مردی خطرناکم
روزی در کوچه حضورت
ساکنم
و روزی میان دندانهای گردباد.
sedighe
نمیخواهم بدانم
زاد روزت را
زادگاهت را
کودکیهایت
و نورسیدگیات
که تو زنی
از سلسله گلهایی
و من اجازه ندارم
در تاریخ یک گل دخالت کنم.
sedighe
برف
نوگویی زمین است
وقتی به متن پایبند نباشد
و بخواهد
به شیوهای دیگر
و سبکی بهتر بسراید
و از عشق خود
به زبانی دیگر بگوید.
sedighe
حجم
۶۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
حجم
۶۱٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۴ صفحه
قیمت:
۷۷,۰۰۰
تومان