ای یار
من فکر نکردهام
و کسی که عاشق شد
فکر نمیکند.
سیما
اگر با تو بنشینم
ـ دقایقی حتی ـ
ترکیب خونم دیگرگون میشود.
کتابها
به پرواز درمیآیند
تابلوها
گلدانها
ملحفهها
و توازن زمین
بههم میخورد.
سیما
بانوی من!
آرزو دارم
در روزگار دیگری
دوستت میداشتم.
روزگاری،
مهربانتر
شاعرانهتر
روزگاری
که شمیم کتاب
شمیم یاسمن
و شمیم آزادی را
بیشتر حس میکرد.
آیدا
دوستت دارم
و نگرانم
روزی بگذرد
که تو
تن زندگیام را نلرزانی
و در شعر من
انقلابی برپا نکنی
و واژگانم را
به آتش نکشی.
MiM
ای یار
تو را از دست من چیدند
و شعر را از لب من
نوشتن را
خواندن را
خردسالی را
و آرزوها را
به یغما بردند.
mohamad mirmohamadi
بانوی من!
از من انقلاب چشم مدار
که حس میکنم
آخرین انقلاب من
تو بودهای.
mohamad mirmohamadi
پیش از تو
در پی زنی بودم
تا به روشناییام بسپارد
و با تو
به روشنی رسیدم.
منکسر
بلقیس!
غایب مباش
که خورشید
ـ پس از تو ـ
سواحل را روشنا نمیبخشد.
یك رهگذر
نمیدانستم که اشک
همان انسان است
و انسان بیاندوه
تنها
خاطرهای است از انسان!
یك رهگذر
عشق تو
به شهرهای اندوهم برد
جایی که پیشتر
نرفته بودم.
یك رهگذر