بریدههایی از کتاب دریاس و جسدها
۴٫۲
(۲۳)
من هم طوری شدهام که گهگاه از خودم میپرسم، یکی از این مردمم یا نه؟
Hamid_R_khani
«دقت میکنم و میبینم مردم شهر دنبال تفکر و اندیشهٔ جدیدی نیستند، بلکه شیفتهٔ رهبر جدیدند. وقتی از دورانی به دورانی دیگر میروند، تنها چیزی که تغییر میدهند رهبرانند. فکر میکنم هرکس بخواهد رهبرشان را از آنها بگیرد یا حرمتش را لکهدار کند، انگار با آتش بازی میکند.»
Hamid_R_khani
مردمانِ زیادی بیآنکه بدانند منتظر چه هستند، انتظار قیام را میکشیدند. مردمانی از حومه میآمدند و نمیدانستند برای چه میآیند، اما برای قیام میآمدند. بعضی میدانستند برای قیام آمدهاند.
Hamid_R_khani
قیام به این معنی نیست که شهر حرمت مردهها را از یاد ببرد. جنازه امانتی است که باید به دست صاحبش برسد.
sina_m_farsakh
مردم اینجا تنها مردهها را باور دارند
sina_m_farsakh
انسانها، قضاوت مشابهی در بارهٔ چهرههای مشابه دارند.
sina_m_farsakh
آرایشگاه الیاس زیر هتل بزرگی، کنار مسجد بزرگ بود. گاهی ترس و تردیدی ناگهانی درونش را فرا میگرفت. به مسجد میرفت و نمازی میخواند. همیشه نماز نمیخواند، اما گاهی پوچی و ترس وادارش میکرد به مسجد برود. خیلی وقتها نمیدانست به خاطر این است که از خدا میترسد یا احساس پوچی میکند که روی سجاده میرود. اما حس عمیق و نیرومندی در خود میدید که به خدا نیاز دارد... و باید خدایی داشته باشد. خدایی که خیلی مخالف آبجوخوریهایش نباشد. آنچه در او استثنایی بود، سؤالی بود که اکثر اوقات، پس از نماز سراغش میآمد: آیا این همان خدایی است که دنبالش میگردد؟ سؤالی که رعشهای سرد به تنش میانداخت و هیچ پاسخ درستی برایش نمییافت. بهویژه روزهای گرم تابستان که زیر پنکهٔ مسجد با چند نمازگزار خسته روی فرش لَم میداد تا استراحت کند. از او میشنیدیم که میگفت: «خدا مسئلهٔ بسیار بزرگ من است.» چطور خدا مسئلهٔ بسیار بزرگش بود و ما نمیدانستیم؟
Ahmad
آدمی آشفته، خیالباف و پر از پرسش بود و به هیچچیزی یقین نداشت. جز برادرش با کسی دوست نبود. اگر با کسانی هم دمخور میشد، تنها برای پرسش بود.
Ahmad
حقیقت هرچه باشد، به هر شکلی آشکار شود، با هر وسیلهٔ مستند نشان داده شود، نمیتواند بر داستان خیالی مردم پیروز شود. هیچچیز از حقیقت ضعیفتر نیست، وقتی برابر توهّم قرار گیرد.
خاک
همانطور که بسیاری نمیدانستند چرا میدوند، او هم نمیدانست. مهم این بود که آنها میدویدند و او هم دنبالشان. اولینبار لذتی اندک و پنهانی حس کرد، این لذت که همان کاری را میکرد که همه انجام میدهند،
خاک
بهطورکلی هر گفتگویی در شهر بیفایده و بیسرانجام بود، مردم هرگز گفتگویی نداشتند که به نتیجه برسد. گفتگو همیشه ابزاری برای فاصلهٔ بیشتر آدمها از هم بود. هرکسی که عمیقتر و دورتر میاندیشید راهش را بیشتر از دیگران سوا میکرد.
خاک
شرق از روزگار موسی و مسیح و محمد تا همین حالا تغییر چندانی نکرده، مردم دنبال رهبری روحی میگردند تا برایشان مرز و قاعده تعیین کند، خطی بکشد و درست و نادرست را مشخص کند. برای کشتن و کشته شدن آماده باشد. هم روی صلیب برود و خود را فدا کند و هم سر از تن جدا کند. باید اینها را به مردم تقدیم کنیم. پیامبری دیگر، خلیفهٔ بزرگ دیگر، رهبری تاریخی، عالیجنابی والا، عمویی بزرگ که نسلهای بعد باورش داشته باشند. رهبری که کاری کند تا انسانها بردهٔ عواطف پست و کوچک نشوند. انسانها با عشق بکشند و با عشق بمیرند... او بود، آری او بود که به من گفت از نوشتن تاریخ دست بردار، مورخ بودن کاری عبث است، تاریخ را بساز.»
Zahra Manzari tavakkoli
کاملاً ایمان داشت کسانی که ایدهای تسخیرشان میکند، با گفتگو و استدلال و اثباتگرایی عقلانی پا پس نمیکشند. قدرت بعضی احکام و عقاید، قویتر از عقل است. چند سال پیش در تز دکتریاش نوشته بود: «انسان عروسک دست غرایز نیست، بلکه عروسک دست اندیشههایش است.»
Zahra Manzari tavakkoli
برای مردم خدا مهم نیست، چون برایشان کافی نیست، به این خاطر دنبال جانشینهایش هستند. خدا را در قلب خود کشتهاند و پی شبحش میگردند.
Zahra Manzari tavakkoli
«انسان بیآنکه بداند همیشه منتظر فریادرسی است که بیاید و به دادش برسد.»
Zahra Manzari tavakkoli
این عنوان، نشانهٔ احترام عمیق ما بود به مردی که گرچه شکمش اجازه نمیداد پیش پایش را ببیند، اما به وضوح آیندهٔ دور مملکت را میدید. گرچه از چاقی نمیتوانست تند راه برود، اما تاکتیکهای جنگِ سریع را علیه اشغالگران به کار میگرفت. گرچه از کودکی شباهت عجیبی بین هنرِ حکومت کردن و قصابی میدید، اما برابر رسانهها سیاست را چون باغی پر گل توصیف میکرد که تمام عطرهای گوناگون و رنگهای مختلف در آن پیدا میشود. او تنها رهبر ما نبود که میتوانست کتوشلوار بپوشد و کراوات بزند.
Zahra Manzari tavakkoli
در نهایت مورخان کارشان شمردن جنازههاست، چون رخدادها قدیمیاند، تنها اتفاق تازه چهرهٔ مردههاست.
شلاله
از هر کس در اینجا بپرسید: اخلاق والا را میخواهی یا آزادی؟ به تو میگوید: اخلاق والا.
شلاله
زندگی را با روز و سال نمیشود سنجید، با تاب و توان لگدی سنجیده میشود که به روزهای پوچ و تهی میزنیم که بیمعنا زیر نام عمر طولانی، پوسیدن و گندیدن را برایمان طولانیتر میکنند.
labkhand
هیچجا از جنگ دور نیست، دلیلش هم این بود که انسان نمیتواند خیالات و خرافات را از ذهنش بِزُداید. انسان قربانی خوشباوری و سادگی خود است. خوی درندگی انسانها، از خوشباوری و سادگی و سادهلوحی است. دروغی کوچک و بیمعنا را باور میکنند و به خاطرش دنیا را به آتش میکشند.
labkhand
حجم
۲۱۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۱۶٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۱۳۶,۰۰۰
تومان