بریدههایی از کتاب تاریخ تماموکمال جهان
۳٫۰
(۲۸)
قانون فقط آدمهایی میتوانستند رأی بدهند که فیلسوفها از آنها خوششان میآمد. بردهها، زنها و کسانی که فلسفه دوست نداشتند داخل آدمها به حساب نمیآمدند.
arya mohamdyan
امریکاییها هم که میدانید اصولاً دوست دارند در جاهایی وارد جنگ شوند که فرسنگها از خانهوزندگیشان دور باشد به همین جهت دوست نداشتند توی این جنگ دخالت کنند.
fatemeh
همین خود چارلز دیکنز هم که اولش یک بچهٔ فقیر و آسوپاس بود آخرش پولدار شد ولی غیرتش اجازه نداد به گذشتهاش پشت کند. فقط به زنش پشت کرد.
River Song
از چند استثنا که بگذریم، زنها هم مثل تاریخ تا قبل از اختراعِ گروه زنان مدافعِ حق رأی برای زنان حقیقتاً وجود نداشتند. این اسم را از این جهت روی گروه گذاشته بودند که آنها میخواستند برای رأی دادن در مورد بدبختیهای خود با مردها حق برابر داشته باشند که بالاخره هم همانطور که امروزه میبینیم به آرزوی خود رسیدند. خیلی عجیب است که آدم میبیند از زمانی که تاریخ به وجود آمده (احتمالاً دو هزار سال پیش) تا همین صد سال اخیر، زنها حق نداشتند درستوحسابی جزء تاریخ باشند. چهطور همچین چیزی ممکن است؟
جواب این است «زنها در تمام این مدت جزء تاریخ بودهاند! منتها چون کمرو و خجالتی بودهاند خودشان میرفتهاند توی آشپزخانه قایم میشدهاند.»
fatemeh
هِنری هشتم برای تکمیل امور برادران مرحومش با زنهای همگیشان ازدواج کرد یعنی رویهمرفته ششتا زن گرفت. (ریاضی من تعریفی ندارد ولی اینطور که پیداست یکی از برادرها عمرش به ازدواج کفاف نداده، یا شاید زن هفتمی سرِ زا رفته، آخر توی آن دوره خیلی از زنها سرِ زا میرفتند شاید به این دلیل که آن موقع هنوز کشورهای «مشترکالمنافق» اختراع نشده بود و وضع طوری بود که حتا نوزادان را اشتباهی با آب تشت دور میریختند.)
fatemeh
فیلسوفها یک قانون خوشگل و تروتمیز جلو رویشان گذاشتند. طبق این قانون فقط آدمهایی میتوانستند رأی بدهند که فیلسوفها از آنها خوششان میآمد. بردهها، زنها و کسانی که فلسفه دوست نداشتند داخل آدمها به حساب نمیآمدند.
حالا دیگر یونانیها تمام چیزهای مهم را کشف کرده بودند و میتوانستند سرگرم فکر کردن و ساختن خداهای جدید باشند
MSadra
البته بهاستثنای عربها که خط عربی خود را حفظ کردند و عبرانی (یهودی) ها که خط عبری را نگه داشتند. آنها با اینکه زبانهایشان شبیه هم است کلاً قرار گذاشتند که برای یکدیگر غیرقابلدرک باقی بمانند.
szahra93
شبی از شبها یکی از نانواهای لندن یادش رفت قبل از خواب درِ تنورش را ببندد. صبح روز بعد وقتی نانوا از خواب بیدار شد با شرمندگی تمام دید که از این سر تا آن سر شهر لندن که همهاش از چوب ساخته شده بود، خاکوخاکستر شده است.
szahra93
وقتی در سنگر آلمانیها چشم پاپتیها به سیمانها افتاد یکدفعه حالشان بد شد. آخر سیمان این سنگرها از همان شرکتی خریده شده بود که انگلیسیها هم سیمان خود را از آنجا تهیه کرده بودند.
szahra93
در قرون وسطا مردم همه یکجورهایی دلتنگ و افسرده بودند و دایم از خودشان میپرسیدند که زندگی به چه دردی میخورد و جوانی یادش بهخیر و از این حرفها.
Ahmdrza
حجم
۲۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
حجم
۲۵۳٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۰ صفحه
قیمت:
۳۳,۰۰۰
تومان