بریدههایی از کتاب آدمخواران
نویسنده:ژان تولی
مترجم:احسان کرمویسی
ویراستار:حامد حکیمی
انتشارات:نشر چشمه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۱از ۴۶۸ رأی
۴٫۱
(۴۶۸)
وجدان دهکدهٔ آدمخوار، آنا، روی یخها افتاده و جان داده بود. آسمانِ گرفته، غباری خاکستری روی زمین پهن کرده بود. کنار دهانِ آنا حروفی دیده میشد که تا عمق زمین فرورفته بودند. آنا با انگشت اشارهٔ یخزدهاش نوشته بود: «دوستت دارم».
اِلی موندو ماتومتحیر مانده بود. «کی را دوست داشته؟ اصلاً ندیدم از پسری خوشش بیاید بهجز آلن دو…»
روستایی جلو آمد و گفت «شبیه همان آینههای جادویی شده که کولیها توی جشن میفروختند.»
Avid
وجدان دهکدهٔ آدمخوار، آنا، روی یخها افتاده و جان داده بود. آسمانِ گرفته، غباری خاکستری روی زمین پهن کرده بود. کنار دهانِ آنا حروفی دیده میشد که تا عمق زمین فرورفته بودند. آنا با انگشت اشارهٔ یخزدهاش نوشته بود: «دوستت دارم».
اِلی موندو ماتومتحیر مانده بود. «کی را دوست داشته؟ اصلاً ندیدم از پسری خوشش بیاید بهجز آلن دو…»
روستایی جلو آمد و گفت «شبیه همان آینههای جادویی شده که کولیها توی جشن میفروختند.»
Avid
وجدان دهکدهٔ آدمخوار، آنا، روی یخها افتاده و جان داده بود. آسمانِ گرفته، غباری خاکستری روی زمین پهن کرده بود. کنار دهانِ آنا حروفی دیده میشد که تا عمق زمین فرورفته بودند. آنا با انگشت اشارهٔ یخزدهاش نوشته بود: «دوستت دارم».
اِلی موندو ماتومتحیر مانده بود. «کی را دوست داشته؟ اصلاً ندیدم از پسری خوشش بیاید بهجز آلن دو…»
روستایی جلو آمد و گفت «شبیه همان آینههای جادویی شده که کولیها توی جشن میفروختند.»
Avid
مَزِرا از دوردست نالهاش بلند شد. «میدانم که والی بزدل است، اما کشیش کجاست؟»
بوتودون غرید «زیر صلیب مسیح خُروپُف میکند! آمد حواس این جماعت را پرت کند ولی خودش آنقدر مست شده که توی کلیسا پس افتاده!»
محمد نصیری
«واقعاً خوشحالم که با مشت کوبیدم توی صورتش. دهن دو مونِی را خُرد کردم!»
«دهن کی؟»
«دهن پروسی.»
«آهان. من هم خوشحالم. پدرش را درآوردیم!»
لونا لاوگود
خونش عین غباری از قطرههای ریز همهجا پخش شده بود. این قطرات به اخترکانی سرخ میمانست که در یک صورت فلکیِ خونآلود، دنیایی هراسآور میساختند.
لونا لاوگود
یکیشان گفت «دوست دارم طوری برقصم که انگار فردایی در کار نیست!» او سنگتراشی بود که از عشق حرف میزد و عیش و شادی.
لونا لاوگود
مردم از هر طرف سیخونکهایشان را به دستها و شانههای آلن فرومیکردند. لباسهای آلن پاره شدند.
«طوری بزنیدش که خدا خوشش بیاید و برایمان باران بفرستد!»
Naecheg_
«هنوز توی این کشورِ مترقی آدم بیسواد داریم. نصف انجمن شهرمان بلد نیستند اسمشان را بنویسند. از کل این منطقه فقط نُهتا پسر به مدرسه میآیند.»
«چه انتظاری دارید، خانم لشو؟ هر بچهای که به مدرسه بیاید یک کارکُن از خانه و مزرعه کم میشود. قطعاً متوجه حرفم هستید.»
کاربر ۲۲۶۶۸۰۲
خری از دور عرعر کرد.
Ditto1997
یکیشان گفت «دوست دارم طوری برقصم که انگار فردایی در کار نیست!»
Ditto1997
ما هم روزگاری آدمهای خوبی بودیم
شهریار
بعضی از مردم سؤال را هم نشنیده بودند، ولی چون میدیدند بقیه دستهایشان را بالا میبردند آنها هم بالا میبردند.
ELNAZ
آلن به این فکر میکرد که مردم امسال، بهرغم خندههاشان، انگار فقط وانمود میکنند که خوشحالاند.
ELNAZ
«دوست دارم طوری برقصم که انگار فردایی در کار نیست!»
ELNAZ
زمین خشکِ کوچه، خون قربانی را با شوق میمکید.
mahdi06
اگر میخواهید مجازاتش کنید بسپریدش دست قانون.»
«ما خودمان قانونایم!»
آنتونی گفت «قانونی که یک مشت احمق میخواهند وضع کنند!»
mahdi06
اگر میخواهید مجازاتش کنید بسپریدش دست قانون.»
«ما خودمان قانونایم!»
آنتونی گفت «قانونی که یک مشت احمق میخواهند وضع کنند!»
mahdi06
مردم فهمیده بودند که کشتن یک انسان به راحتیِ برداشتِ محصول است.
Raymond
غریزهٔ جمعیِ کشتارْ احساس مسئولیت را از بین برده بود. خونریزی به نوجوانان و جوانان فرصتی میداد تا مردانگیشان را ثابت کنند و جایشان را در جامعه بین مردم باز کنند.
Raymond
حجم
۳۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۳۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۴۳,۰۰۰
۲۱,۵۰۰۵۰%
تومان