بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آدم‌خواران | صفحه ۸ | طاقچه
کتاب آدم‌خواران اثر ژان تولی

بریده‌هایی از کتاب آدم‌خواران

نویسنده:ژان تولی
ویراستار:حامد حکیمی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۴۵۷ رأی
۴٫۱
(۴۵۷)
مردم فهمیده بودند که کشتن یک انسان به راحتیِ برداشتِ محصول است. همه‌شان دورِ آلن حلقه زده بودند و پای‌کوبی می‌کردند.
Mo0onet
آلن را کف زمین به‌پشت خواباندند و دست‌وپایش را مثل ستارهٔ دریایی از هم باز کردند. برادران کامپو با کمک شامبُر و مَزیر، مچ پا و قوزک‌های متورمِ آلن را محکم با طناب بستند و به چهار جهت، دست مردم دادند تا بکِشند. همه از چهار طرف شروع کردند به کشیدن. آلن میان زمین و هوا معلق شد. طناب‌ها او را حدود یک متر بالای زمین نگه داشته بودند. همه از شوق فریاد می‌زدند. وقتی شکنجه‌گران طناب را می‌کشیدند، آلن به هوا می‌رفت و وقتی طناب را شُل می‌کردند دوباره به کف سفالی زمین می‌خورد. حرکات‌شان ریتم هماهنگی داشت و خیلی زود دست‌شان آمد تا چه‌طور آلن را پایین‌وبالا ببرند. مردم می‌خندیدند و روی خونِ آلن پس‌وپیش می‌رفتند. این کار برای‌شان سرگرمی شده بود وگرنه اگر می‌خواستند می‌توانستند آلن را تکه‌تکه کنند.
omidariobarzan
داد می‌زد «بیا! سه تیر، یک سکه! هر کس با سنگ این پروسی را بکُشد، برنده است.» کشتن آلن به یک سیرک تبدیل شده بود.
omidariobarzan
غریزهٔ جمعیِ کشتارْ احساس مسئولیت را از بین برده بود. خون‌ریزی به نوجوانان و جوانان فرصتی می‌داد تا مردانگی‌شان را ثابت کنند و جای‌شان را در جامعه بین مردم باز کنند
Mo0onet
آلن گمان نمی‌کرد این‌قدر سخت‌جان باشد. کمیسیون پزشکی گفته بود که آلن بنیهٔ ضعیفی دارد. فکر می‌کرد نظر آن‌ها درست بوده، ولی حالا می‌دید بعد از این‌همه شکنجه هنوز زنده است و نمُرده. قلبش توی سینه بال‌بال می‌زد. با طناب او را بسته بودند و به جلو می‌کشاندند. به سمت تقدیری پیش می‌رفت که در انتظارش بود. «بسوزانیدش! کبابش کنید!»
Hana
«به خاطر آشغالی مثل تو امسال چیزی درو نکردیم! کثافت! لِبِرو!» آلن را با لِبِرو مقایسه می‌کردند؛ هیولای اسطوره‌ایِ پریگو که محکوم شده بود شب‌ها نزدیک روستاها گشت بزند. طبق افسانه‌ها لِبِرو تن‌پوشی از پوست حیوانات می‌پوشید؛ غذایش سگ بود و زن‌ها را آبستن می‌کرد؛ شب‌ها اگر رهگذرِ تنهایی می‌دید به پشتش می‌پرید و از او سواری می‌گرفت ولی همین که صبح می‌شد تبدیل به آدمی مهربان می‌شد. روستاییان صدای‌شان را با هم بالا بردند. «لِبِرو! لِبِرو!»
Hana
پشت محراب، مسیح بر روی صلیبش از حال رفته و موهای بلندش به پایین ریخته بود. گویی او را طوری آن‌جا گذاشته بودند که ببیند آن پایین انسان‌های وحشی در حال ارتکاب چه جنایتی هستند.
Hana
آلن خیال می‌کرد آزارش به پایان رسیده، بدترین بلاها سرش آمده و همه‌چیز خوب خواهد شد. اما حس کرد که این توهمی بیش نیست.
Hana
لَمونژی از پشت میزش بلند شد و جلو آمد و چنگال غذاخوریش را فروکرد توی چشم راستِ آلن، بعد برگشت پشت میزش و از قهوه‌چیِ رنگ‌پریده تنگی شراب خواست.
آتیلا
اسطوره‌ایِ پریگو که محکوم شده بود شب‌ها نزدیک روستاها گشت بزند. طبق افسانه‌ها لِبِرو تن‌پوشی از پوست حیوانات می‌پوشید؛ غذایش سگ بود و زن‌ها را آبستن می‌کرد؛ شب‌ها اگر رهگذرِ تنهایی می‌دید به پشتش می‌پرید و از او سواری می‌گرفت ولی همین که صبح می‌شد تبدیل به آدمی مهربان می‌شد.
آتیلا
کشتن آلن به یک سیرک تبدیل شده بود. مضحکه‌ای از لوده‌بازی‌های عده‌ای مجنونِ غضبناک.
آتیلا

حجم

۳۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۳۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان
صفحه قبل۱
...
۷
۸
صفحه بعد