بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب آدم‌خواران | طاقچه
تصویر جلد کتاب آدم‌خواران

بریده‌هایی از کتاب آدم‌خواران

نویسنده:ژان تولی
ویراستار:حامد حکیمی
انتشارات:نشر چشمه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۴۶۸ رأی
۴٫۱
(۴۶۸)
بچه‌ای با تیرکمان دماغ آلن را نشانه رفت. آنتونی صدایش را بلند کرد. «آهای مردم! بیایید از این مرد بینوا حمایت کنید. چه کسی قدم جلو می‌گذارد؟ بیایید جلو این ستم را بگیریم. کی با ماست؟» هیچ‌کس جواب درخواستش را نداد. مردمِ فقیر یک‌صدا پشت‌سرهم می‌گفتند که امپراتور به خاطر این کارشان به آن‌ها پول می‌دهد. پول برای‌شان خیلی مهم‌تر بود. پس بی‌وقفه با مشت به جان آلن می‌افتادند و ضربه‌های‌شان را به شکم و صورت آلن می‌زدند.
misbeliever
حیوان‌ها، حیوان‌ها! اما نه، نه. حیف نام حیوان که روی شما بگذارند!
کاربر 18720
«باورم نمی‌شود. والی مملکت‌مان را ببین! قباحت دارد.»
j
«دوست دارم طوری برقصم که انگار فردایی در کار نیست!
سَمَر
من چه‌طور می‌توانم توی چشم پدر و مادری که پسرشان به جای من به جنگ رفته نگاه کنم؟ از خجالت آب می‌شوم
گیسو
قتلی که مردم در حال ارتکابش بودند اعلامیه‌ای بود برای عشق به مام وطن.
کاوشگر
مردم فهمیده بودند که کشتن یک انسان به راحتیِ برداشتِ محصول است.
Hana
چند نفر پرسیدند «او کی بود؟» تمامِ بعدازظهر مشغول کشتن کسی بودند که حتی نمی‌دانستند کیست.
rahgozar
«دوست دارم توی حباب خودم زندگی کنم و فقط بنویسم.»
ilya
آلن به تالار جهنم می‌رفت تا آخرین پردهٔ این تراژدی اجرا شود. حالا او برای بقیه چیزی نبود جز عروسکی کهنه و بی‌ارزش و سوزاندنش نقطه‌ای بود بر پایان جشن.
Hana
«ما هم روزگاری آدم‌های خوبی بودیم.»
پویا پانا
حماقت چشم‌شان را کور کرده. نمی‌توانند حقیقت را ببینند. نمی‌خواهند به اشتباه‌شان اعتراف کنند.
j
آن‌ها دور آلن حلقه زدند و شروع کردند به خندیدن به او. دندان‌های کثیف‌شان را به هم نشان می‌دادند و سعی می‌کردند یکدیگر را تحت‌تأثیر قرار دهند. خیلی‌هاشان طرف‌دار ناپلئون سوم بودند. آن‌ها یقین داشتند که هیچ پروسی‌ای نمی‌تواند سرشان را شیره بمالد. درست فکر می‌کردند، فقط مشکل این‌جا بود که آلن پروسی نبود.
niloo_books
این‌که انسان تا چه حد می‌تواند تندخو باشد و نابهنجار رفتار کند از مسائلی است که وحشت به جان‌مان می‌اندازد.
mjn668
زندگی آرام و خاطرات خوشِ گذشته‌اش به‌سرعت از جلو چشمانش عبور کردند. او از عرشِ وقار به زمینِ بی‌مقدار افتاده بود. زمینی که حالا او را روی خاکش می‌کشاندند تا ببرند و اعدامش کنند.
Hana
«هنوز توی این کشورِ مترقی آدم بی‌سواد داریم. نصف انجمن شهرمان بلد نیستند اسم‌شان را بنویسند. از کل این منطقه فقط نُه‌تا پسر به مدرسه می‌آیند.» «چه انتظاری دارید، خانم لشو؟ هر بچه‌ای که به مدرسه بیاید یک کارکُن از خانه و مزرعه کم می‌شود. قطعاً متوجه حرفم هستید.»
Hana
همه‌شان یک حرف را تکرار می‌کردند، «نمی‌دانیم آن روز چه بلایی سرمان آمده بود.» همیشه همین‌طور است. یک روز اتفاقی می‌افتد و همه می‌گویند «درست است ولی فلانی بود که…»
goli
تمامِ بعدازظهر مشغول کشتن کسی بودند که حتی نمی‌دانستند کیست.
mjn668
دیوارهای دادگاه پوشیده بود از نقش‌ونگار موج‌مانندی که تلاطم بلند آب‌های اقیانوس را به ذهن متبادر می‌کرد. متهمان همه در این آبِ سنگین گیر افتاده بودند و داشتند غرق می‌شدند.
Hana
مردم همدیگر را هُل می‌دادند تا با دست‌شان داغی بر بدن دشمن بزنند. یکی جلو می‌آمد، ضربه‌اش را می‌زد و عقب می‌رفت تا نفر بعدی بیاید و جایش را بگیرد. غریزهٔ جمعیِ کشتارْ احساس مسئولیت را از بین برده بود. خون‌ریزی به نوجوانان و جوانان فرصتی می‌داد تا مردانگی‌شان را ثابت کنند و جای‌شان را در جامعه بین مردم باز کنند.
Hormoz Sohrabi

حجم

۳۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

حجم

۳۵۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۱۴ صفحه

قیمت:
۴۳,۰۰۰
۲۱,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۹صفحه بعد