بریدههایی از کتاب آدمخواران
نویسنده:ژان تولی
مترجم:احسان کرمویسی
ویراستار:حامد حکیمی
انتشارات:نشر چشمه
دستهبندی:
امتیاز:
۴.۱از ۴۵۸ رأی
۴٫۱
(۴۵۸)
«دوست دارم توی حباب خودم زندگی کنم و فقط بنویسم.»
hana90
آلن دیگر توان مخالفت با جماعت را نداشت. خُردوخراب از حملههای پشتسرهم و اهانتهای بیجا، دیگر بیهیچ تلاشی اجازه میداد تا او را هر جا دلشان خواست بکِشند. بعضی از حملهکنندگان نیز خسته شده بودند، چوبهای خونیشان را در دست گرفتند و به گوشهای رفتند.
«وقتی دو ساعت یکی را بزنی واقعاً از کتوکول میافتی! هلاک شدیم!» سپس میرفتند تا لبی تر کنند.
Hana
«چی؟ نه آقا، کوتاه بیایید. من خودم اینجا ایستاده بودم. اصلاً نشنیدم چنین چیزی بگوید. مطمئنم دو مایار آنقدر عقل توی کلهاش هست که “زندهباد پروس!” و “مرگ بر فرانسه!” نگوید. مسخره است.»
«متوجه نشدم، چی گفتی؟»
«چی گفتم؟»
«الآن گفتی “مرگ بر فرانسه”؟»
«چی؟ معلوم است که چنین چیزی نگفتم. نه، منظور من…»
«خودت گفتی. با گوشهای خودم شنیدم که گفتی “مرگ بر فرانسه”.»
«نخیر آقا. بنده بههیچوجه…»
دستفروش به آدمهایی که کنار دیوار ایستاده بودند اشاره کرد و گفت «هر کس که شنید این آقا گفت “مرگ بر فرانسه” دستش را ببرد بالا!»
یکیشان دستش را بلند کرد و گفت «بله. من هم شنیدم که گفت “مرگ بر فرانسه”.»
Hana
«چی؟ نه آقا، کوتاه بیایید. من خودم اینجا ایستاده بودم. اصلاً نشنیدم چنین چیزی بگوید. مطمئنم دو مایار آنقدر عقل توی کلهاش هست که “زندهباد پروس!” و “مرگ بر فرانسه!” نگوید. مسخره است.»
«متوجه نشدم، چی گفتی؟»
«چی گفتم؟»
«الآن گفتی “مرگ بر فرانسه”؟»
«چی؟ معلوم است که چنین چیزی نگفتم. نه، منظور من…»
«خودت گفتی. با گوشهای خودم شنیدم که گفتی “مرگ بر فرانسه”.»
«نخیر آقا. بنده بههیچوجه…»
Hana
وجدان دهکدهٔ آدمخوار، آنا، روی یخها افتاده و جان داده بود.
آتیلا
مادری یک قرص نان از سبدش درآورد و بین بچههایش تقسیم کرد. سپس جلو رفت با چاقو گوشت نرمی از پشت دستِ آلن کند و آن را توی نانِ آنها گذاشت.
«بخورید. بخورید عزیزانم. خیلی وقت است گوشت نخوردهایم. اول فوتش کنید. داغ است!»
آتیلا
آلن به سیخِ کباب کشیده شده بود. پوست بدنش پُر بود از تاول و دملهای ناسوری که ترقوتروق میکردند و آبِ چربی از آنها بیرون میریخت.
یک نفر با حالتی محزون گفت «حیف است از این گوشتِ چرب بگذریم! کسی دوست دارد امتحان کند؟»
آتیلا
خونریزی به نوجوانان و جوانان فرصتی میداد تا مردانگیشان را ثابت کنند و جایشان را در جامعه بین مردم باز کنند.
آتیلا
اینکه انسان تا چه حد میتواند تندخو باشد و نابهنجار رفتار کند از مسائلی است که وحشت به جانمان میاندازد.
re8za8
غریزهٔ جمعیِ کشتارْ احساس مسئولیت را از بین برده بود.
J&A
کسانی که درونشان شیطان بود و ظاهرشان قیافههای کریهِ کجومعوج.
J&A
آه از آن چهرهها، از آن فریادها، از آن بوی گند
J&A
«این جنگ احمقانه، که آقایان میگفتند قرار است “پُر از شوروشعف” باشد، الآن تبدیل شده به یک فاجعه.
J&A
هر بچهای که به مدرسه بیاید یک کارکُن از خانه و مزرعه کم میشود.
J&A
«دوست دارم طوری برقصم که انگار فردایی در کار نیست!
J&A
مفهوم جمعیت برای ما قدرت و همبستگی را به یاد میآورد ولی در این کتاب با وارونه کردن این مفاهیم چهرهای سیاه و خطرناک از جمعیت را میبینیم.
کاربر ۱۹۲۹۱۶۴
داستان آدمخواران براساس واقعهای هولناک نوشته شده که در ۱۸۷۰، در سالهای همان جنگ، در دهکدهای در جنوبغربی فرانسه رخ داده و نویسنده، علاوهبر مطالعهٔ مدارک تاریخی، در خودِ دهکده نیز واقعه را از زبان نسلهای بعد شنیده و تصویر ناب و تکاندهندهٔ آن واقعه را به داستان کشیده است.
کاربر ۲۷۳۷۷۷۸
وجدان دهکدهٔ آدمخوار، آنا، روی یخها افتاده و جان داده بود. آسمانِ گرفته، غباری خاکستری روی زمین پهن کرده بود. کنار دهانِ آنا حروفی دیده میشد که تا عمق زمین فرورفته بودند. آنا با انگشت اشارهٔ یخزدهاش نوشته بود: «دوستت دارم».
اِلی موندو ماتومتحیر مانده بود. «کی را دوست داشته؟ اصلاً ندیدم از پسری خوشش بیاید بهجز آلن دو…»
روستایی جلو آمد و گفت «شبیه همان آینههای جادویی شده که کولیها توی جشن میفروختند.»
Avid
وجدان دهکدهٔ آدمخوار، آنا، روی یخها افتاده و جان داده بود. آسمانِ گرفته، غباری خاکستری روی زمین پهن کرده بود. کنار دهانِ آنا حروفی دیده میشد که تا عمق زمین فرورفته بودند. آنا با انگشت اشارهٔ یخزدهاش نوشته بود: «دوستت دارم».
اِلی موندو ماتومتحیر مانده بود. «کی را دوست داشته؟ اصلاً ندیدم از پسری خوشش بیاید بهجز آلن دو…»
روستایی جلو آمد و گفت «شبیه همان آینههای جادویی شده که کولیها توی جشن میفروختند.»
Avid
وجدان دهکدهٔ آدمخوار، آنا، روی یخها افتاده و جان داده بود. آسمانِ گرفته، غباری خاکستری روی زمین پهن کرده بود. کنار دهانِ آنا حروفی دیده میشد که تا عمق زمین فرورفته بودند. آنا با انگشت اشارهٔ یخزدهاش نوشته بود: «دوستت دارم».
اِلی موندو ماتومتحیر مانده بود. «کی را دوست داشته؟ اصلاً ندیدم از پسری خوشش بیاید بهجز آلن دو…»
روستایی جلو آمد و گفت «شبیه همان آینههای جادویی شده که کولیها توی جشن میفروختند.»
Avid
حجم
۳۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
حجم
۳۵۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۴ صفحه
قیمت:
۴۳,۰۰۰
تومان