بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب بیگانه | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب بیگانه

بریده‌هایی از کتاب بیگانه

نویسنده:آلبر کامو
امتیاز:
۳.۷از ۱۰۵ رأی
۳٫۷
(۱۰۵)
امروز مامان مرد. شاید هم دیروز، نمی‌دانم.
pejman
وحشتی که این جنایت در او بر می‌انگیزد، در برابر هراسی که بی‌تفاوتی و بی‌احساسی من در او به وجود می‌آورد، ذره‌ای بیش نیست.
littel dark age(محمد)
موقعی که دراز می‌کشم، جز آسمان چیز دیگری نمی‌بینم. همهٔ روزهایم به نگاه کردن تغییر رنگ‌ها در چهرهٔ آسمان که نشانهٔ آمدن روز یا شب است می‌گذرد. دراز می‌کشم، دست‌هایم را می‌گذارم زیر سرم و به انتظار می‌مانم.
Pariya
آدم هیچ وقت زندگی‌اش را عوض نمی‌کند، چون هرگونه زندگی می‌تواند مورد دلخواهش باشد
Seyed
در پس این بی‌تفاوتی‌ها و بی‌احساسی‌ها، نالهٔ دردمندانهٔ انسانی به گوش می‌رسد که در چرخ‌دنده‌های اجتماع بی‌رحم و پول‌پرست اسیر است، انسانی که هیچ‌کس نمی‌خواهد بفهمد چه می‌کشد، چرا نسبت به همه‌چیز بی‌اعتنا و بی‌تفاوت است، انسانی همچون وصله‌ای ناجور میان خیل انسان‌ها و لکهٔ ننگی بر پیشانی جامعه.
yasaman
وکیلم می‌گفت: «ساکت باشید، خاموش ماندن به نفع شما تمام خواهد شد.» می‌شد گفت این ماجرا به نحوی بدون دخالت من جریان داشت، همه چیز بدون دخالت من صورت می‌گرفت. سرنوشتم را بی‌آن‌که نظرم را بپرسند داشتند رقم می‌زدند. گهگاه دلم می‌خواست سخن همه را قطع کنم و بگویم: «ولی ببینم، در این میانه متهم کیست؟ متهم بودن امر مهمی است. من هم حرفی برای گفتن دارم.»
Hamid_R_khani
درست مانند چهار ضربهٔ کوتاه و مختصری که روی درِ بدبختی و فلاکت کوبیده باشم.
Mhsn_Ghrb
در هر صورت مطمئن نبودم چه چیزهایی واقعآ مورد علاقه‌ام هستند، ولی دربارهٔ آن‌چه مورد علاقه‌ام نبود، کاملا مطمئن بودم.
"هلاله"
به جز از طریق جسم‌هامان که حالا از هم جدا مانده بودند، و هیچ چیز دیگری ما را به‌هم پیوند نمی‌داد، به چه وسیلهٔ دیگری می‌توانستم از حال او با خبر شوم.
"هلاله"
در هر حال، من باید می‌مردم، حالا می‌خواست امروز باشد، یا بیست سال دیگر.
"هلاله"
سرنوشتم را بی‌آن‌که نظرم را بپرسند داشتند رقم می‌زدند.
"هلاله"
غروب ماری آمد به سراغم و از من پرسید میل دارم با او ازدواج کنم؟ گفتم برایم فرقی نمی‌کند، اگر او واقعآ می‌خواهد این کار را بکند من حرفی ندارم. آن‌وقت خواست بداند دوستش دارم. همان‌طور که پیش از آن به او گفته بودم، جواب دادم این حرف چیزی را ثابت نمی‌کند، ولی مطمئنم که دوستش ندارم.
"هلاله"
انکار این شبی که طی آن یک کلمه حرف هم با یکدیگر رد و بدل نکردیم، ما را باهم صمیمی کرده بود.
"هلاله"
انکار این شبی که طی آن یک کلمه حرف هم با یکدیگر رد و بدل نکردیم، ما را باهم صمیمی کرده بود.
"هلاله"
مردن در سی سالگی یا هفتاد سالگی فرق چندانی باهم ندارد، چون طبعآ در هر دو صورت، مردها و زنان دیگری به زندگی‌شان ادامه خواهند داد، آن‌هم طی میلیون‌ها سال. در واقع هیچ چیز روشن‌تر از این نبود. در هر حال، من باید می‌مردم، حالا می‌خواست امروز باشد، یا بیست سال دیگر.
Ali T
همهٔ مردم می‌دانند بدبختی یعنی چی. آدم در برابرش بی‌دفاع می‌ماند.
Ali T
همهٔ مردم می‌دانند بدبختی یعنی چی. آدم در برابرش بی‌دفاع می‌ماند.
Ali T
همهٔ کسانی که توی سالن بودند، با هم خوش و بش می‌کردند، همدیگر را صدا می‌زدند، با هم صحبت می‌کردند، مثل آدم‌هایی که در یک باشگاه از دیدن کسانی که می‌شناسند خوشحال می‌شوند. احساسِ عجیب مهمانی ناخوانده بودن در این جمع را، داشتم برای خودم تشریح می‌کردم.
soniya
تا ساعت ده خوابیدم. همان طور به حالت درازکشیده چند تا سیگار دود کردم و تا ظهر در رختخواب ماندم. دلم نمی‌خواست ناهار را بروم مطابق معمول در رستوران سلست بخورم، چون آن‌جا همگی سؤال‌پیچم می‌کردند و من حالش را نداشتم جواب‌شان را بدهم. چند تا تخم‌مرغ آب‌پز کردم و بدون نان خوردم، چون توی خانه نان نداشتم و دلم هم نمی‌خواست بروم پایین بخرم.
Kiana
آن‌وقت خاطره‌ها به من هجوم آوردند. خاطرات زندگی‌ای که به من تعلق نداشت، اما من ناچیزترین و پایدارترین شادی‌هایم را در آن یافته بودم
زهرآ

حجم

۹۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۹۷٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۸

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰
۵۰%
تومان