بریدههایی از کتاب بیگانه
۳٫۷
(۱۰۵)
انگار مسیرهای آشنای رسم شده در آسمان تابستان، هم میتوانستند به زندان ختم شوند، و هم به خوابهایی معصومانه.
qaffar orti
وقت چندانی برایم نمانده و نمیخواهم آنرا با مسئلهٔ خدا تلف کنم.
pejman
با تمام قوا شروع کردم به فریاد زدن و توهین کردن به او. گفتم نمیخواهم برایم دعا کند. یقهٔ لبادهاش را گرفتم و آنچه در دل داشتم با جهشیهایی آمیخته به خشم و شادمانی بیرون ریختم. قیافهاش نشان میداد خیلی به خودش مطمئن است. با اینهمه هیچ یک از اطمینان خاطرهایش به یک موی زن نمیارزید. حتی مطمئن نبود زنده باشد، چون مانند یک مرده زندگی میکرد.
Sophie
گفتم: چه چیزی را؟
ـ از شما بخواهند ببینید.
ـ چی را ببینم؟
کشیش نگاهی به دور و برش کرد و با صدایی که به نظرم ناگهان خیلی خسته آمد گفت: «از همهٔ این سنگها درد و رنج میتراود، این را میدانم. هرگز جز با اضطراب به آنها نگاه نکردهام. ولی از صمیمقلب میدانم بیچارهترین و درماندهترین آدمها میان امثال شما، دیدهاند که از میان ظلمت این سنگها، چهرهای آسمانی برآنها ظاهر شده است. این همان چهرهایست که از شما میخواهند ببینیدش.
littel dark age(محمد)
غروب ماری آمد به سراغم و از من پرسید میل دارم با او ازدواج کنم؟ گفتم برایم فرقی نمیکند، اگر او واقعآ میخواهد این کار را بکند من حرفی ندارم. آنوقت خواست بداند دوستش دارم. همانطور که پیش از آن به او گفته بودم، جواب دادم این حرف چیزی را ثابت نمیکند، ولی مطمئنم که دوستش ندارم.
کاربر ۲۳۵۵۲۰۹
هیچ دلیلی نمیدیدم که زندگیام را عوض کنم.
z
آدم هیچ وقت زندگیاش را عوض نمیکند، چون هرگونه زندگی میتواند مورد دلخواهش باشد،
z
همهٔ مردم به خدا اعتقاد دارند، حتی کسانی که از او رو برمیگردانند.
Hamid_R_khani
مامان بیشتر وقتها میگفت آدم هرگز بهطور کامل بدبخت نیست. من این را در زندان، موقعی که آسمان رنگ میگرفت و روز جدیدی در سلولم رخنه میکرد، به خوبی درک کردم.
"هلاله"
دلم میخواهد همدلی او را به دست بیاورم، نه به این خاطر که بهتر، بلکه اگر بشود گفت بهطور طبیعی از من دفاع کند.
sorooshsoroosh
زندگی کردن آنقدرها هم ارزش ندارد.
pejman
به نظر او قضاوت آدمها در برابر قضاوت خداوند هیچ اهمیتی نداشت. به او یادآور شدم که قضاوت آدمهاست که مرا محکوم کرده است. گفت ولی این محکومیت نتوانسته گناهم را بشوید. گفتم سر در نمیآورم گناه یعنی چی. فقط به من اطلاع دادند که مقصرم. مقصرم و تاوانش را هم پس میدهم، چیز بیشتری نمیتوانند از من مطالبه کنند.
littel dark age(محمد)
«از اینها گذشته، اعضای دادگاه به سرعت از آن خواهند گذشت، چون پروندهٔ شما مهمترین مورد برای دادگاه نیست.
littel dark age(محمد)
من اصلا روح نداشتم، و نه هیچ خصلتی انسانی، هیچ یک از اصول اخلاقی هم که به آدمها احساس میبخشد، در من وجود نداشت
Pariya
آدم بعضی وقتها گمان میکند از چیزی مطمئن است، حالا آنکه در حقیقت اینطور نیست.
Hamid_R_khani
پس از سکوتی دیگر، زمزمهکنان گفت من آدم عجیبی هستم، او هم بیشک به همین خاطر دوستم دارد، ولی شاید هم روزی باز به همین دلیل از من متنفر شود.
"هلاله"
امروز مامان مرد. شاید هم دیروز، نمیدانم.
"هلاله"
دست کم این حقیقت، همان اندازه که من در اختیارش بودم در اختیارم بود.
sorooshsoroosh
زمزمهکنان گفت من آدم عجیبی هستم، او هم بیشک به همین خاطر دوستم دارد، ولی شاید هم روزی باز به همین دلیل از من متنفر شود.
sorooshsoroosh
انگار مسیرهای آشنای رسم شده در آسمان تابستان، هم میتوانستند به زندان ختم شوند، و هم به خوابهایی معصومانه.
sorooshsoroosh
حجم
۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
حجم
۹۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۱۲۰ صفحه
قیمت:
۱۶,۰۰۰
۸,۰۰۰۵۰%
تومان