بریدههایی از کتاب چشمهایش
۴٫۰
(۹۸۲)
درد ناکامی را تحمل کن، تا نقاش بشوی...»
kmnd
با کسی دوست نمیشد، از همه کنارهگیری میکرد. از رجالهها، از پشت هماندازها، از آنهایی که نان را به نرخ روز میخوردند، از آنهایی که جز شکم و تن خودشان هدف دیگری در زندگی نداشتند، بیزار بود. نمیتوانست قیافه آنها را تحمل کند.
Hossein
«بدبخت مملکتی که من استاد آن هستم. در شهر کوران یک چشمی شاه است.»
Taha
«تنبلی، برو کار کن تا لذت زندگی را بچشی.»
مــریم
موزیک دوست دارید؟ من لذتبخشترین ساعات عمر خود را وقتی میدانم که از یک آهنگ موسیقی خوشم میآید.
مــریم
هنرمند در وهله اول باید انسان باشد.
مــریم
اژدهایی در من نهفته است، تمام عمر با او در زد و خورد بودهام. اوست که از داخل مرا میخورد و در ظاهر خوی درنده را بر من تحمیل میکند...
مــریم
من سراپا برای عشق ساخته شدهام
و دیگر کاری از من ساخته نیست.
مــریم
گاهی آدم نادانسته دنبال چیزی میرود، وقتی آن را پیدا نمیکند، اصلاً خود را گم شده احساس میکند.
مــریم
میترسم که احساس و عواطفم حتی درباره خودم هم دروغ باشد.
مــریم
عوام میگفتند که عشق زنی او را از پا درآورد. فهمیدهها معتقد بودند که عشق به زندگی او را تا پای مرگ کشاند.
کاپوچینو
اگر من میتوانستم آنچه را که درون مرا میسوزاند بیان کنم، آن وقت شاعر میشدم، نویسنده، نقاش و هنرمند بودم
هدیهٔ دریا
هیچ چیزی شنیعتر از این نیست که زنی خود را تسلیم مردی کند که او را دوست ندارد. شما مردها این تنفر را هرگز نچشیدهاید.
هدیهٔ دریا
نمیدانید وقتی شوق ایجاد و آفرینش در شما هست اما استعداد و پشتکار ندارید، چطور یأس و ناامیدی در لابلای وجود شما میخزد و دنبال لانه میگردد.
هدیهٔ دریا
یک ماه در این حال انتظار روزگار سیاهی گذشت. در تمام این مدت بوم شومی چنگالهای تیزش را در دل من فرو کرده بود و من هرچه میخواستم این کابوس مهیب را از خود برانم چنگالهای خونینش را عمیقتر در دل من فرو میبرد.
م.ظ.دهدزی
در این سمفونیها گاهی آهنگی آرام و کم از میان هیاهوی ارکستر رخنه میکند. این آهنگ خفیف و لطیف است. اما به دل شما نمینشیند. شما دائما انتظارش را دارید. باز این صدای خفیف تکرار میشود. منتهی این دفعه بیش از بار اول شما را میگیرد. کمکم تمام ارکستر یکصدا همان آهنگ دلخواه شما را با چنان قدرتی بیان میکند که دیگر اختیار از دستتان درمیرود. مصیبتهای جگرخراش هم همینطور بروز میکند. انسان اول تمام عمق آنها را درک نمیکند. گاهی خودی نشان میدهند و در نیستی فرو میروند. ناگهان تمام ارکستر به صدا درمیآید. آنوقت اشک از چشمهای شما جاری میشود و خودتان نمیدانید برای چه گریه میکنید.
م.ظ.دهدزی
در آن زمان بسیاری از رجال و اعیان تهران فخر و مباهات میکردند به این که یکی از تابلوهای او و یا اقلاً کپیهای را که شاگردان از کار استاد ساخته بودند در خانه داشتهاند. باوجود این هیچکس او را درست نمیشناخته است. هیچکس به زندگی داخلی استاد وارد نشده بوده است. استاد آدم آرامی بود و اجازه نمیداد که کسی به صندوقخانه دل او راه یابد. پستوهای روح او مخازن درد و رنج بود و استاد هرگز میل نداشت مردم بفهمند که چه زجری تحمل میکند. همیشه خوش و دلشاد به نظر میآمد و هیچکس نمیتوانست قبول کند که در باطن این مرد آراسته و کم مدعا چه شوری در جوش و خروش است.
م.ظ.دهدزی
صحبت سیاسی با کسانی که شایستگی آن را ندارند، جز زیان چیزی در بر ندارد.
هدیهٔ دریا
آن روز به چشم زن، زنی که طالب و تشنه است به او نگاه نمیکردم. اما نمیدانم چرا دلم میتپید.
هدیهٔ دریا
وقتی آدم بلایی را بو میکشد، بیشتر احتیاج به دوستی و مهربانی دارد.
Fatemeh_67
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰۳۰%
تومان