بریدههایی از کتاب چشمهایش
۴٫۰
(۹۸۲)
باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند.
هدیهٔ دریا
هنرمند در وهله اول باید انسان باشد.
هدیهٔ دریا
دوستدار هنر از خود هنرمند بیشتر لذت میبرد. مسلما هر هنرمندی از کار خودش حتی اگر شاهکار هم باشد ناراضی است. همیشه میخواهد بهتر و زیباتر از آنچه که خلق کرده بسازد. همیشه میتواند عیوب آن را ببیند. هنرمند بهترین منقد آثارش است، اما تماشاچی غرق لذت میشود.
هدیهٔ دریا
به احساس خودم هم عقیده و ایمانی ندارم. میترسم که احساس و عواطفم حتی درباره خودم هم دروغ باشد.
هدیهٔ دریا
من هیچوقت در زندگی نفهمیدهام که چه میخواهم. همیشه قوای متضادی مرا از یکسو به سوی دیگر کشانده و من نتوانستهام دل و جان فدای یک طرف بکنم و طرف دیگر را از خود برانم. بدبختی من در همین است. همیشه دودل بودهام. همیشه با یک پا به طرف سراشیبی و با پای دیگر رو به بلندی رفتهام و در نتیجه وجود من معلق بوده است.
هدیهٔ دریا
اقلاً این را باید شما درک کنید. اتخاذ تصمیمی به این مهمی در زندگی من کار آسانی نبود. کدام زنیست که حاضر باشد به دلخواه تن خودش را بفروشد؟ هیچ چیزی شنیعتر از این نیست که زنی خود را تسلیم مردی کند که او را دوست ندارد. شما مردها این تنفر را هرگز نچشیدهاید. آن هم نه برای یک شب یا یکبار و یا دوبار، بلکه برای سالها، برای یک عمر! آن هم زنی مثل من که سالها لهله مهربانی و نوازش مرد معشوق را داشته و دور دنیا دنبال آن گشته است، زنی که بالاخره پس از گذشتن از سنگلاخ هستی، تازه به پناهگاه واحد عشقش رسیده است.
ملیکا بشیری خوشرفتار
درباره گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان میافتید و سیل غران زندگی شما را از صخرهای در دهان امواج مخوف پرتاب میکند، آنجا اگر توانستید همت به خرج دهید، آنجا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمهای به خود راه ندادید، بله، آن وقت در دوران آرامش لذت هستی را میچشید.
ملیکا بشیری خوشرفتار
میدانید آتشی که زیر خاکستر میماند چه دوام و ثباتی دارد؟ عشق پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی میشود.
ملیکا بشیری خوشرفتار
«بدبخت مملکتی که من استاد آن هستم. در شهر کوران یک چشمی شاه است.»
زهرا
صحبت سیاسی با کسانی که شایستگی آن را ندارند، جز زیان چیزی در بر ندارد. گاهی تمجید از دستگاه دولت و دیکتاتور گناه نیست.
ملیکا بشیری خوشرفتار
«اهمیت نده! زندگی همین است. گاهی باید خورد. حالا نوبت کتک خوردن تو است. دعوا اشکنک داره، سر شکستنک داره...»
ملیکا بشیری خوشرفتار
دلم میخواست به کسی دل میباختم، و همه چیزم را فدای او میکردم. اقلاً آرزو داشتم آنچه را که برای شخصیت من نایافتنی است، بتوانم در یک پرده نقاشی بیان کنم. این آن مصیبتی است که گفتنش در چند کلمه سهل و روان است. با یک جمله تمام میشود. اما انسان عمری آنرا میچشد و این درد هر روز به صورت تازهای درمیآید. دلم میخواست یکی از صورتهای گذرنده را میتوانستم با رنگ و خطوط زیبا تثبیت کنم.
میفهمید وقتی به این حقیقت پی بردم چه روزگاری داشتم؟ دیگر از همه چیز مأیوس شدم.
به شما بگویم که حتی به فکر خودکشی افتادم.
ملیکا بشیری خوشرفتار
نقاشی کردن، شبیه چیزی را کشیدن، خط موزون و رنگهای مناسب را پهلوی هم گذاشتن، این آن چیزیست که شما میتوانید در مدرسه یاد بگیرید. اینها قواعد و اصولی دارد و هرکسی که چند سالی کار کند، یاد میگیرد. من هم این کار را بلد بودم. اما آن روز چیزی که از من برنمیآمد، خلق عوالم و حالات بود: یعنی یک اثر هنری. شادیای را که در زندگی احساس کردهاید، دردی را که چشیدهاید، اضطرابی را که از ادراک حادثه شما دست داده، ذلتی را که تاب آوردهاید، انتظار، شوق، دلهره، ترس، وحشت، حسرت، ناکامی، بیکسی، اینها را منعکس کردن ـ به طوری که تماشاگر نیز همین عواطف را احساس کند ـ آموختن این دیگر کار دشواری است و از دست معلم نقاش شما، هرچه هم فریفته رخ زیبایتان باشد، برنمیآید.
ملیکا بشیری خوشرفتار
موزیک دوست دارید؟ من لذتبخشترین ساعات عمر خود را وقتی میدانم که از یک آهنگ موسیقی خوشم میآید. عجیب اینست که همیشه اینطور نیستم. گاهی موسیقی به هر نوعی که تصور کنید برای من خستهکننده و کسالتآور است.
ملیکا بشیری خوشرفتار
هنرمند واقعی آن کسی است که شخصیت خود را در هنرش کوفته و آمیخته باشد. بنابراین هنرمند در وهله اول باید انسان باشد.
ملیکا بشیری خوشرفتار
مردها مثل پشه دور شمع گرد من پرپر میزنند؛
اگر آنها بال و پر خود را میسوزانند، گناه من چیست؟...
ملیکا بشیری خوشرفتار
ـ از جان من چه میخواهید؟
لحن او تأثرآور بود. دلم را سوزاند. خجالت کشیدم که با چنین شدتی با او رفتار کردم. فرنگیس هم مانند همه آدمهای خودخواه وقتی ذلیل میشد، رقت انسان را برمیانگیخت، اینها فقط در اوج فرمانروایی میتوانند بزرگ جلوه کنند. وقتی ضربتی خوردند، ذلیل و بیچاره میشوند.
ملیکا بشیری خوشرفتار
چراغها را در اول بهار مأمورین املاک به آنها گرو میدهند که شاه هنگام عبور آنها را ببیند. موقع پرداخت پول این اثاثیه امانتی از دهقانان کم گذاشته میشود. به همین جهت گاو دیگر رمقی ندارد. پسر دهقان متوجه بلایی که دارد به سرش میآید هست و به آن سو نگاه میکند. اول بهار فصل کار و آبیاری است. دهقانان باید با پای لخت در برنجزار کار کنند.
ملیکا بشیری خوشرفتار
حتما دیگر میداند که چه اندازه گرفتارش شدهام. میدانست از فرط ناامیدی ممکن است کار را خوب انجام ندهم. این را دیگر میدانست. خود را باخته بودم. دیگر لو رفته بودم. حالا او بر من تسلط دارد...
کاربر ۳۷۸۴۲۹۴
اگر میدانستید چقدر خداداد را میخواهم
Relax
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۰۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۷۲
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰۳۰%
تومان