بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب چشمهایش | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب چشمهایش

بریده‌هایی از کتاب چشمهایش

۴٫۰
(۹۸۲)
هنرمند بهترین منقد آثارش است، اما تماشاچی غرق لذت می‌شود. اغلب مردم نواقص را آسان ادراک نمی‌کنند، فقط زیبایی‌های آن را می‌بینند.
amid :)
اندوه و بی‌حالی و بدگمانی و یأس مردم در بازار و خیابان هم به چشم می‌خورد، مردم واهمه داشتند از اینکه در خیابان‌ها دوروبرشان را نگاه کنند، مبادا مورد سوءظن قرار گیرند.
parisa kh74
این مرد قشری از خودداری و خودخوری روی صورتش کشیده بود و تا این یخ ذوب نمی‌شد، کسی نمی‌توانست آئینه صاف روح او را ببیند
elham1395
عشق فقط توی کتاب‌ها برای ابلهان است،
Hossein
تو و امثال تو نمی‌توانید این دستگاه را به‌هم بزنید. مگر این دستگاه به روی پای خودش ایستاده که شماها بتوانید واژگونش کنید؟ آنهایی که نگهش می‌دارند، از قایم موشک‌بازی‌های شما هراسی ندارند. این دیو احتیاج به قربانی‌های زیاد دارد. اما من کسی را مرد میدان نمی‌بینم.
Samira Yar
آدم باید زنی داشته باشد که با او زندگی کند. در خانه همه‌کاره‌اش باشد، برایش احترام قائل باشد، بتواند با او به تئاتر و کنسرت برود و مسافرت کند. چنین زنی باید بتواند پیش دو نفر آدم حسابی خودش را نشان دهد. در مهمانی‌های رسمی همراه و همشأن او باشد. گاهی از یک زن فهمیده کارهای دشواری به آسانی ساخته است که از عهده هیچ مرد فهمیده و استخوانداری برنمی‌آید. اما چنین زنی برای زندگانی کافی نیست. در عین حال عشق‌بازی هم جزو ضروریات هستی است. عشق فقط توی کتاب‌ها برای ابلهان است، منتهی آدم نمی‌تواند با آن که خوش می‌گذراند، زندگی هم بکند. یکی باید در خانه باشد، از بچه‌ها مراقبت کند، مهمانان را بپذیرد و تمام امور خانه را در ید قدرت خود اداره کند و مرد مجاز است هرچند وقت یکبار با زنی که فنون دلبری را در مکتب اجتماع آموخته باشد شیره زندگی را بچشد.
" رازِ ما "
بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.
" رازِ ما "
عوام می‌گفتند که عشق زنی او را از پا درآورد. فهمیده‌ها معتقد بودند که عشق به زندگی او را تا پای مرگ کشاند.
o.m
آقای ناظم، بعضی چیزها را نمی‌شود گفت. بعضی چیزها را احساس می‌کنید. رگ و پی شما را می‌تراشد، دل شما را آب می‌کند، اما وقتی می‌خواهید بیان کنید می‌بینید که بی‌رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را می‌فشارد، در آن نیست.
میم های پ
این مرد در سخن گفتن عجیب صرفه‌جو بود؛ برای هر کلمه‌ای که می‌خواست ادا کند، ارزش قائل بود.
Z.B
شهرت، افتخار، احترام، همه اینها خوب، سودمند و کامیابی است. اما هر آدم مشهوری دلش می‌خواهد گاهی میان جمعیت گم شود. می‌خواهد میان مردم بلولد. لذت‌های آنها را بچشد، دلهره آنها به سرش بیاید. آن‌وقت رفاه و آسایش برایش لذت‌بخش‌تر است.
hamifar
«ای چشم‌ها، اگر صاحب شما با من بود، من تاب می‌آوردم و کامیاب می‌شدم.»
Mahdi Nezami
تابلوتان را ببرید! دیگر من به این تابلو هیچ علاقه‌ای ندارم. استاد شما اشتباه کرده است. ‫ «این چشم‌ها مال من نیست!» ‫پایان
پاییزِ🌱
گفته‌های من تناقض نیست. در وجود من، در هستی من، تناقض هست.
پاییزِ🌱
اما من میان آنها خود را غریب و بی‌کس احساس می‌کردم.
پاییزِ🌱
شاید همین نکته مهم که او در مقابل من نشسته بود و اقرار به معاصی خود می‌کرد، با کمال شجاعت جنبه‌های ضعف خود را بیش از حد لازم تشریح می‌کرد، آیا همین دلیل صفای باطن او نبود؟
پاییزِ🌱
باید درد زندگی را تحمل کرد تا از دور خوشبختی به آدم چشمک بزند.
پاییزِ🌱
کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده، کسی که از سرما نلرزیده، کسی که شب تا سحر بی‌خواب نمانده، چگونه ممکن است از سیری، از گرما، از پرتو آفتاب صبح لذت ببرد.
پاییزِ🌱
شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ‌کس نفسش درنمی‌آمد؛ همه از هم می‌ترسیدند، خانواده‌ها از کسانشان می‌ترسیدند،
پاییزِ🌱
عوام می‌گفتند که عشق زنی او را از پا درآورد. فهمیده‌ها معتقد بودند که عشق به زندگی او را تا پای مرگ کشاند.
HANNAH

حجم

۲۰۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۲۰۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۷۲

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۹۳,۰۰۰
۶۵,۱۰۰
۳۰%
تومان