بریدههایی از کتاب سوء تفاهم
۳٫۶
(۴۸)
من آزادیم رو از دست دادهم. جهنم از اینجاست که شروع میشه!
soniya
بعضیوقتا خیلی لذتبخشه که آدم کسی رو داشته باشه که وقتی راجع به خودش حرف میزنه به حرفهاش گوش بده.
boratav
من هم دیگه از این جایی که هیچ چشماندازی نداره و مدام به قلبم فشار میآره حالم به هم میخوره، تا سرحد مرگ، و فکر میکنم دیگه طاقت حتی یه ماه دیگه زندگیکردن توی این جای نکبتی رو ندارم.
Mohammad Hassan Hajivandi
میبینی که اشک نریختم. این فقط عذاب زندهشدن دوبارهٔ عشقه، عشقی که زنده میشه ولی درست همونموقع هم از تو دور میشه و باید شاهد رفتنش باشی.
Faezeh ☕
همهمون رودست خوردیم. همهمون فکر میکنیم توی زندگی یه چیزی ما رو به خودش میخونه، یه روحی داره یه خبری بهمون میده. اینهمه شیون و زاری برای چی؟ برای عشق، برای دریا؟ همهش چرنده. همهش مسخرهبازیه. شوهرت حالا جواب رو پیدا کرده. همهمون یه خونه بیشتر نداریم، همون خونهٔ مخوفی که دستآخر همهمون رو میچپونن توش، بغل به بغل همدیگه.
reyhan
توی این دنیایی که از هیچی نمیشه مطمئن بود بعضی چیزها قطعی هستن.
soniya
پاییزی که یه بهارِ دوبارهس که برگها همهشون شبیه گلها میشن. (با سماجت نگاهش را به او میدوزد) اگه درست نگاه کنین بعضی زندگیها هم همینطوری بهار میکنن، فقط به شرطی که با صبر و حوصلهتون بهشون مجال بدین.
.GH.
حالا من توی خونهٔ خودم توی کشور خودم یه تبعیدیام.
zahra rahimzadeh
اینهمه شیون و زاری برای چی؟ برای عشق، برای دریا؟ همهش چرنده. همهش مسخرهبازیه. شوهرت حالا جواب رو پیدا کرده. همهمون یه خونه بیشتر نداریم، همون خونهٔ مخوفی که دستآخر همهمون رو میچپونن توش، بغل به بغل همدیگه. (با نفرت) تو هم به همین جواب میرسی. و اگه اون وقتی که به این جواب رسیدی دیگه جونش رو داشته باشی با یهجور کیف و لذت یاد یه همچو روزی میافتی که هنوز فکر میکردی سرخطِ تلخترین تبعید هستی که اسمش رو گذاشتیم تنهایی.
Mohammad Hassan Hajivandi
زخمی که زُقزُق میکنه و هر حرکتی سوزشش رو بیشتر میکنه و انگار خوبشدنی هم نیست. من این زخم رو خوب میشناسم. ترسه، ترس از تنهایی، ترسی که از وقتی به دنیا میآییم باهامونه. رسیدن به این نتیجه که جوابی در کار نیست.
Mohammad Hassan Hajivandi
پاییزی که یه بهارِ دوبارهس که برگها همهشون شبیه گلها میشن. (با سماجت نگاهش را به او میدوزد) اگه درست نگاه کنین بعضی زندگیها هم همینطوری بهار میکنن، فقط به شرطی که با صبر و حوصلهتون بهشون مجال بدین.
soniya
من همین حالاش هم خستهم، خستهٔ سالها، خستهٔ سالهای سال، طوری که دیگه رسوب کرده توی خونم، توی رگهام
dorsa
بیا از اینجا بذاریم بریم، یان، اینجا نمیتونیم خوشحال باشیم و به خوشبختی برسیم.
یان: ما اینجا دنبال خوشحالی و خوشبختی نیومدیم. خوشبختی! خوشحالی! ما اینا رو داریم.
ماریا: (با حرارت) پس چرا به همین قانع نباشیم؟
یان: خوشحالی و خوشبختی همهچیز نیست و آدمها وظیفههاشون رو هم دارن. وظیفهٔ من اینه که دوباره مادرم رو پیدا کنم، سرزمین مادریام رو...
کاربر ۸۵۱۳۳۳۶
مارتا: (آهسته) به گمونم تازگیها میترسی یه حرفهایی رو به زبون بیاری. انگار این حرفها دهنت رو میسوزونه.
Movahhedehzahedi
تنها چیز انسانی که تو وجود من هست میل من به اینه که به هرچی دلم میخواد برسم و برای رسیدن به چیزهایی که دلم میخواد حاضرم هرچیزی رو که سر راهمه خُرد و نابود کنم.
Reza.golshan
من هنوز ته دلم یه ذره از اون آرزوهایی رو نگه داشتم که وقتی بیست سالم بود داشتم. دلم میخواد کاری کنم که تکلیفم با این آرزوها یهسره بشه. برای همین هم که شده باید یه چند قدمِ دیگه تو این زندگی که میخوایم ولش کنیم و از شرش خلاص شیم برداریم.
Reza.golshan
من این زخم رو خوب میشناسم. ترسه، ترس از تنهایی، ترسی که از وقتی به دنیا میآییم باهامونه. رسیدن به این نتیجه که جوابی در کار نیست.
soniya
آخ، مادر! وقتی یهعالمه پول جمع کردیم و تونستیم این سرزمین بیافق رو ترک کنیم و از این مسافرخونه، از این شهر بارونی، بذاریم بریم و این سرزمین تاریکی رو فراموش کنیم، وقتی بالاخره تونستیم روبهروی دریا باشیم که من اینهمه خوابش رو میبینم، اونوقت توی یه همچه روزی لبخند رو روی لبهای من میبینی.
samane mosavi
آدم برای اینکه یه جایی بمونه باید دلایلی داشته باشه، یا آدمهایی که دوستشون داره. وگرنه چه فرقی میکنه که آدم اینجا بمونه یا جای دیگه. و چون آدم نمیتونه حدس بزنه چه استقبالی ازش میشه
Amir Roghani
ماریا. من بهشون احتیاجی ندارم، ولی میدونم که اونا به من احتیاج دارن و آدم هیچوقت فقط به خاطر خودش زندگی نمیکنه.
sety seyfi
حجم
۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
حجم
۶۰٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۹۷ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان